می خواستم که زخم دلت را رفو کنم خود را میان بی کسی ات جستجو کنم وقتی سکوت روی لبت موج می زند با شعر های تازه ی تو گفتگو کنم آرامشی که سرمه به چشمم کشیده را_ با چشم های مضطربت روبه رو کنم گاهی نمک بریزم و گاهی...
در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه،از خیابانی که نیست می نشینی روبه رویم خستگی در میکنی چای می ریزم برایت توی فنجانی که نیست باز میخندی و میپرسی که حالت بهتر است؟ باز میخندم که خیلی...!گرچه میدانی که نیست شعر میخوانم برایت...