پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو چون ماه آمدی در این جهانمکه روشن می کند شب آسمانمبه عطرت باغی از گل ها بسازمبگو شعری که بل بل را بسازمبخوان بل بل تو از آواز قلبمبگو امشب به یار دل تنگم بگو دیگر بیا چشم انتظارم تو را تنها ندارم در کنارمبیا پیشم قفس تنها بماندبیا تا بل بلت از غم نخواندتو باشی با کسی کاری ندارمکنارت باشم آزاری ندارمکه بی تو آسمانم در سیاهی ستهمه شب تا سحر شب زنده داری ست...
می خواستم پر واکنی در منآبی ندیدی آسمانم را ......