جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
چه شد دل بریدی و به من تو سر نمی زنیتو را چه شد بگو چرا حلقه به در نمی زنیقلب مرا شکسته ای من که برم تو مرده ای به سوی بام خانه ات چرا تو پر نمی زنی...
دانم که مرا بی خبری می کشد آخردیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟...
لبخند تو را چند صباحی است ندیدم: یکبار دگر خانه ات اباد بگو : سیب…!...