ای آنکه مرا برده ای از یاد، کجایی؟ بیگانه شدی؟ دست مریزاد، کجایی؟ در دام توأم، نیست مرا راه گریزی من عاشق این دام و تو صیّاد، کجایی؟ محبوس شدم گوشه ی ویرانه ی عشقت آوار غمت بر سرم افتاد، کجایی؟ آسودگی ام، زندگی ام، دار و ندارم در راه...
هرگز نکشم منّتِ مهتاب جهان را تاریکی شب های مرا، روی تو کافیست
تا که پابَندت شَوم، از خویش می رانی مرا دوست دارم هَمدمت باشم ولی، سَربار نه
ای آنکه مرا بُرده ای از یاد ، کجایی؟ بیگانه شدی ، دست مریزاد ، کجایی؟
دانم که مرا بی خبری می کشد آخر دیوانه شدم خانه ات آباد ، کجایی ؟