پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضریبه دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضریشیرین گهی در پشت نقشی تازه پنهان میشودفرهاد باشم من به نقشت هی بنازم حاضریای که تویی جان و تنم یاد تو هر دم به لبمآتش گرفته حنجرم می سوزد این تن از تبمیوسف و آشفته سرم من خود زلیخا می درمحالا که نازت می خرم ای ماه باشی در شبم...
از شروع این جهانمرد از پیِ زن می دویداز پیِ مردان دویدن را زلیخا باب کرد...
از شروع این جهان مرد از پی زن می دویداز پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد...
زلیخا جان یوسفت راستش را بگو...به خدایت چه گفتی که اینطور پادرمیانی کرد؟؟...