ای آنکه پیرم کرده ای دل را ببازم حاضری به دور چشمت کعبه ای دیگر بسازم حاضری شیرین گهی در پشت نقشی تازه پنهان میشود فرهاد باشم من به نقشت هی بنازم حاضری ای که تویی جان و تنم یاد تو هر دم به لبم آتش گرفته حنجرم می سوزد...
از شروع این جهان مرد از پیِ زن می دوید از پیِ مردان دویدن را زلیخا باب کرد
از شروع این جهان مرد از پی زن می دوید از پی مردان دویدن را زلیخا باب کرد
زلیخا جان یوسفت راستش را بگو... به خدایت چه گفتی که اینطور پادرمیانی کرد؟؟