شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
همراه رقصیدن با موسیقی تانگو زن، شباهنگام، سهمش تابش ماه ست و در روز، خیس شدن به زیر باران.زنی که انگشتانش می آیند و می روند و رنگین کمان می بافد تا بە یقە ی زندگی بیاویزد...شعر: سبزه برزنجیبرگردان: زانا کوردستانی...
یادش به .....تا آخرین دکمه های تو ، مست می شدملخت و خوابیده تانگو میرقصیدیمسایه های در هم تنیده مان ، تحریک می کرد آنهراچه شد؟حال و هوای چشمانت شرجی است و لب هایت ازدهن افتادهاتاقمان سرما خورده و من از تب می سوزمپنجره ها هم که هی سرفه می کنندو تو تنها به قرص هایت وفاداریچه خواهد شد...
بیا با هم تانگو برقصیم... می خواهم بپیچم چون پیچکی براندام نیلوفرانه ات......