یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
ما هر دو آدم های از عشق ترسیده ای بودیم،که پشت دیوار بلند غرور سنگر گرفته بودیم! ما که هراس داشتیم از دوست_داشتن و دوست_داشته_شدن!ما که در لفافه حرف زدن را خوب بلد بودیم؛برای نصفه نیمه ابراز کردنِ علاقه مان!ما که هیچ خاطره مشترکی در پیاده_رو های باران خورده ی پوشیده از برگ _های_نارنجی نداشتیم...ما که حتی مجال آدم_برفی ساختن در بهمن_ماه و غوطه ور شدن در شکوفه_های_گیلاس بهاری را نداشتیم...ما که یاد گرفته بودیم از خیلی دور نگرانی برای ی...