زندگی سرشار از سختی و غم ها و بلاست
عشق تو رمز گذشتن از دل این ماجراست
سجاد یعقوب پور...
خدا کند که بمانی در این زمانه ی پُر درد
که بی تو هیچ نیرزد تمام جان و جهانم...
من گرفتار توام ، هر لحظه در یاد توام
ای که از من فارغی، ای کاش درمانم شوی...
هر روز در خیال خودم با تو بوده ام
خوشحال هستم از تَوَهُّم با تو بودنم...
تو خودت حرمت عشقی به دل خزان عاشق
خوش بحال منِ مجنون که دلم را به تو دادم...
دشمن هزار هزار داری و چون کوه مانده ای
جانم فدای خاک پاک تو ایران هزار بار...
کاش روزی به مراد دل دیوانه رسم
باده از جام لبت گیرم و مست تو شوم...
عیسای من شده ای و مرا زنده کرده ای
ای آنکه در خیال من و آرزوی منی
سجاد یعقوب پور...
عاشق دزدیدن یک بوسه از روی توام
بوسه ها شیرین ولی دزدینش شیرین تر است...
شعر هایم همه در وصف تو و مال تو شد
ای که دیر آمده اما که چه خوش آمده ای...
آرامشی به دل طوفان و هر بلا
این آرزوی من است سهم دلم شوی
-سجاد یعقوب پور...
مثل هر سال که جا مانده ام از عُشّاقًت
دیده پر اشک و دلی کلبه ی احزان دارم...
گفته بودی که فراموش کنم عشق تو را
عاقبت قلب مرا میکند از جا عشقت...
آری غدیری ام به ولای علی (ع) خوشم
مدیون لطف و سخاوت این خانواده ام...
قسم به دانه ی تسبیح مادرم که هنوز
تمام قلب و وجودم پر از بهانه ی توست...
زنده هستم تا ابد با خاطرات آن شبی
در کنارم بودی و من مست از آغوش تو...
از دوری تو کار من هر شب شده گریه
لعنت به تو ای دل که فقط سهم تو آه است...
دل دیوانه پرستم به تو مایل شده است
تو شدی قبله و شد قبله نما این دل من...
آمدی...عشق به این قلب پر از غم دادی
بی تو ای حضرت خورشید دلم تاریک است...
شده ام مست و پریشان و کمی هم مجنون
بی تو ای حضرت دلدار دلم بارانی است...
بی تو غزل نمی شود واژه ی شعرهای من
ای به فدای تو همه ثانیه های عاشقی...
هر چه گفتم عاشقم گفتی که من هم خواهرت
من که خواهر داشتم، لعنت به چشم خواهری...
آمدم شعر بگویم که غمم کم بشود
ناگهان از تو نوشتم دلم از دستم رفت...