نیست در طالع من وصل و فقط غم بوده
خورده ام غصه ی این عاشقی نافرجام
سجاد یعقوب پور...
لحظه ای خوبم و یک لحظه ی دیگر غمگین
این تلاطم همه از عشق جگر سوز من است
سجاد یعقوب پور...
منم مست دو چشمانت ، اسیر روی زیبایت
تویی خورشید عالم تاب و من سوی تو حیرانم
سجاد یعقوب پور...
شاعر شده ام که از دو چشمت بسرایم
دیوان غزل های من آن چشم قشنگت
سجاد یعقوب پور...
نگاه میکنی و من شدم خراب آن نگاه
دلم به دست تو ولی تو دور میشوی ز من
سجاد یعقوب پور...
بدون هیچ تردیدی تو بودی ناجی قلبم
چنین دِین ِ بزرگی را چگونه من ادا دارم؟
سجاد یعقوب پور...
دلیل حال خوب من .. فرشته ی زمینی ام
چه خوب شد که آمدی، صاحب قلب و روح من
سجاد یعقوب پور...
شهادت میدهد قلبم که پُر بودم ز احساست
ولی این کار بیهوده گرفت از من جوانی را
سجاد یعقوب پور...
خبرت هست که بی تو خبری نیست مرا؟
بی خبر از منی و در پی تو حیرانم
سجاد یعقوب پور...
منم اسیر چشم تو...فدای خنده های تو
بدون تو کجا رَوَم که در مقابلم تویی
سجاد یعقوب پور...
قسم به خیسی چشم عاشقی تنها
برای عشق تو از جان گذشته منم
سجاد یعقوب پور...
صاحب نظری ، یک نظری سوی دلم کن
آنجا که فقط خانه ی توست تا به قیامت
سجاد یعقوب پور...
من کجا ، شعر کجا ، گفتن اشعار کجا
عشق تو باعث این حال پریشان من است
سجاد یعقوب پور...
از روی بام ما که پریدی ولی بدان
قلبی که زخم تو را خورد.. ساده بود
سجاد یعقوب پور...