من دلم بند دل توست ، خدا میداند
گِل من جنس گِل توست،خدا میداند
خدا را شکر میگویم از اینکه با منی عشقم
تو مهری، ماه هستی و برای قلب من شاهی
تویی تمام قلب من ،تمام حس و عشق من
عزیز و با محبتی ، بمان که با تو زنده ام
بهترین یارا ، اماما ، عشقِ بی پایان ما
مرده ایم از درد دوری جانِ ما ، هستی کجا؟
درد عشقی از نبودت شد دچار این جهان
طاقت دوری عجب سخت است ای منجی بیا
سراب بوده عشق تو، محال بوده عشق تو
شبیه یک تَوَهُّمی ، خیال بوده عشق تو
تو لُعبَتی و خوشگلی ، زبانزدی به عاشقی
برای عاشقانه ها ، مثال بوده عشق تو
همیشه در فکر تو و همیشه با تو زنده ام
به حکم شیخ شهر ما حلال بوده عشق...
دل بیاد تو درون سینه غوغا کرده است
از غم عشقت چه بازی ها که با ما کرده است
در شب یلدا که فالی را به نامت کرده ام
هر چه در دل داشتم حالا هویدا کرده است
سجاد یعقوب پور
خسته ام، خسته از این دوری و این فاصله ها
خسته از طی شدن ساعت و این ثانیه ها
عاشقم ، عاشق و دیوانه و مجنون توام
دیده ام روی تو در شیشه و در آینه ها
سجاد یعقوب پور
سرآمد است عشق من در این زمانه خوب من
که جان دهم برای تو ، تمام زندگی تویی
سجاد یعقوب پور
فقط تو مال منی و منم کنار تو هستم
چه حس و حال قشنگی که در بهار تو هستم
همیشه عاشق و مجنون، تویی نشانه ی از عشق
تو از دیار شکوفتن ، من از تبار تو هستم
سجاد یعقوب پور
تو مثل چای داغی در دل سرمای بهمن ماه
همان حال خوش همراهی و پیمودن یک راه
ندارم چاره ای ، افتاده ام در دام عشق تو
شبیه یوسف مصری گرفتارم میان چاه
سجاد یعقوب پور
غرق خوشبختی و مدهوشم به عشق او تمام
یا رب این حال خوشم را سال ها تمدید کن
سجاد یعقوب پور
شب است و سلامی به غم،غصه و درد
به این روزگار و به درد و دلِ مرد
به بخت بدم ، حال داغون و خسته
که بی تو دلم یخ زده، مُرده و سرد
سجاد یعقوب پور
به تو دل داده ام و از غم تو آبادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
شده ای وِرد زبانم چه بلند و کوتاه
رفته تا اوج فلک زمزمه و فریادم
سجاد یعقوب پور
هیچ دردی بدتر از هجران و دوری نیست در قاموس عشق
عاشق بیچاره سرگردان در این وادیِ غم نابود شد
سجاد یعقوب پور
زمین بی تو،جهان بی تو،تمام کهکشان بی تو
ندارد ارزشی اصلاً ... دلیل زندگی هستی
سجاد یعقوب پور
فلسفه ی وجود من ، عاشقی و فدا شدن
عشق تو شد بهانه ی این همه های و هوی من
سجاد یعقوب پور
تویی آن نرگس زیبا ، مثال ماه میمانی
قشنگی..زندگی بخشی، سرود عشق میخوانی
منم آن مرد خوشبختی که در قلب تو جا دارم
بزرگی با گذشتی تو ، رسوم عشق میدانی
سجاد یعقوب پور
عاشقش بودم ولی او هیچ در جریان نبود
برخلاف حال من او هیچ هم حیران نبود
هر چه از زیباییش گویم زبانم الکن است
در کمال و معرفت همپای او خاقان نبود
گفتم از عشقم برایش در شب پائیز و سرد
مست عشقی که بدون او مرا پایان نبود
نیش...
چه فرقی میکند مرداد یا آبان
چه فرقی میکند پائیز و تابستان
بدون تو تمام سال حیرانم
چه فرقی میکند دنیا یا زندان
سجاد یعقوب پور