پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دست ها، پاهایم راپاها، دست هایم را...چشم بستهزیرِ ساعت دیواریبه تکه هایمبه بال در آوردنبه بیرون از پنجره فکر می کنمدست روی هر چه گذاشتمپا روی هر چه گذاشتمچشم روی هر چه گذاشتممین بود و مین بود و مین ...می ترسمبچینم تکه های این پازل راو دوبارهجای قلبم خالی بماندمی ترسم دوباره نفس بکشمو چیزی ناگهان منفجر شودمی ترسم این شعرِ طولانیبه دستِ ...«آرمان پرناک»...
از بس که مواظب بودمکسى را نشکنمبه خود که نگاه میکنمتکه تکه ام......