شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
روزهاست در خیابان سرگردانم اما از تو هیچ نشانی ندیده ام در میان خنده و گریه آدم هااز تو شنیدم و جانانی ندیده ام گویند می آیی و غم میبریم از یاداما با غم تو دگر رهایی ندیده ام دیده خیس و چشم به راه جمعهسو دگر نیست چون جوانی ندیده ام نه تنها من، همه گریستند بی توجز باران اشک ها، بارانی ندیده ام آغاز طلوع جمعه، چشم ها به انتظاربی دلتنگی تو،اصلا جهانی ندیده امغروب جمعه شد و تو نیامدیکذب است گویم، بغض پنهانی ندیده ام عاشقان...