پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
زین چرخه تدبیر بجز درد ندیدیمدر هاله تزویر دگر مرد ندیدیمبا هوس بازی منفور چشمان بشر از این همه تکفیر بجز مرگ ندیدیمحسن سهرابی sohrabipoemsohrabi hassan...
الهی که دلت چون سنگ باشد....به چشمانت همه نیرنگ باشدمیان بازی دستان تقدیر.....مدامش قلب تو در جنگ باشد......................حسن سهرابی...
حال و روزم شده چون اَبر بهاری،،،،،،با بهانه بی بهانه......سیلابی شود آن ساحل چشمان سیاهم.........حسن سهرابی...
و چه دردی است که در قافیه باشی امّا......هیچ ردیفی تو را یار وفادار نباشد...
از پرده ب ون آی و به رقص آر دلم رااین حافظه بی تو پر از وهم و خیال است..................حسن سهرابی...
شاید...من شاعر شدم،،،که سُرایم ترانه هستی را.......در هجوم نفس ظلمت آن چشمانت.........
چه دلهایی که شیدا شد....از آن چشمان نیکویت....چه غمهایی که رسوا شد،،،،،در آن محراب اَبرویت......چه ناپیدا که پیدا شد.....در آن قلب دعا گویت....چه زشتیها که زیبا شد....میان برزن و کویت.....چه پایین ها که بالا شد....میان سحر و جادویت.....چه رودهایی که دریا شد.....در آن گرداب گیسویت.......
تو رفتی از برم جانا،،،،،،،مرا در قصه جا کردی......در این دنیای پُر کینه....چرا بر دل جفا کردی....حسن سهرابی...
آغوش تو ناب ترین قصه دنیاست........من غصه از این قصه به هیچ رو ندیدم که ندیدم.......حسن سهرابی...
غرق شدم در موج چشمانت ولیپلک تو ساحل شد و،من را ز چشمانت گرفت....