شعر عاشقانه متن عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه متن عاشقانه
عشق
مثل
حرفی بود
که
هر بار
به
تو
ختم میشد
من
و تو
پلی ساخته ایم
از عشق که هر لحظه نزدیکتر میشویم تا به هم برسیم
با تو
در هر
قدم
دل
آرام
است
من با تو هیچ یک از خیابان های این شهر را قدم نزدم.
سر میز هیچ یک از این کافه ها مهمان لبخند تو نبودم.
زیر هیچ بارانی خیسی موهایت را ندیدم.
من از تو در دلم فقط یک جای خالی دارم، اما تو در تمام خاطرات من زندگی میکنی....
محبوب من:
سرانجام روزی پازل بودنت را کامل خواهم کرد.حتی اگر مجبور باشم وجودم را برای تکمیلش تکه تکه کنم...
دنیاکیانی
تو یک دشت از نرگس و سوسنی!
تو سرگیجه ی یاس و آویشنی!
نگاه تو دریا! صدایت بهشت!
پیام آورِ ناز و رقصیدنی!
تو معشوقه ی قلب این شاعری
خدایی و شاید به شکل زنی!
ببین! واژه هایم خجالت کشید...
تو از وصف در شعر، هستی غنی!
و من تا...
تو را تشبیه نمی کنم
نه به آبی آسمان
نه به سفیدی ابر
نه به استواری کوه
نه به سرسبزی حیات
نه به بلندای سرو
نه به خوشبویی گل
نه به طلوع خورشیدِ
دم صبح
نه به سرخی افق
نه به زیبایی ماهِ
شب چهارده
چون همه به تو می...
و سقوط واژه ی پر وحشتی است
برای تنی
و برای آرزویی.
آنگاه که تن حیران آرزویی از بلندای یک عطش به پایین می پرد.
و به زیر کشیده میشود
شکوه یک بلندپروازی معصومانه.
تمام میشود آرزو.
گم میشود خواستن.
و شروع میشود سکوت مرگبار چشم هایی که عادت می...
چشم های سبز تو،
در زمستان های برفی،
همیشه یاد آور چمنزارهای سبز بهارند...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
یاد عشق تو،
چون زوزه ی گرگی ست،
در سکوت برفی خیال من،
و یا چون آتشی شعله ور است،
در سرمای تنهایی و تاریک من...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
یاد تو،
چون آفتابی تموز است،
در هر شب چشمان من،
و یا چون سنجاقکی سرگردان است،
در برکه ی چشمان من...
مهدی بابایی ( سوشیانت )
در هر لحظه از زیستن من،
یاد عشق تو،
چون ستیغ کوهی بلند،
می درخشد در قاره ی اندیشه ام...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
و هرگز؛
از عشق نخواهی فهمید
تا آن هنگام که؛
صدای جانم گفتنی
به لرزه درآورد بند بندِ وجودِ ویران شده اَت را!
و تا وقتی که جوابِ شب بخیرت بشود؛
عاقبتت بخیر گلم
همان عاقبتی که؛
تو را سرگردانی مبتلا به جنون خواهد کرد؛
دربدر در پِیِ یافتنِ هر...
آشوب چشمانت
هجوم عاشقانه هاست در سرزمین
رویاهای بی پایان من...................
حسن سهرابی
آغوش تو ناب ترین قصه دنیاست........
من غصه از این قصه به هیچ رو ندیدم که ندیدم.......
حسن سهرابی
نبضِ باران را گرفتم
تا؛
نمیرد رازقی
قطع به یقین؛
نه نیوتن کاشف بود،
نه گالیله
و نه ...
و نه ...
کاشف؛
کسی ست که عمقِ نگاهت را بکاوَد
کاشف؛
کسی ست که در هزارتویِ رگهایِ صوتی اَت غرق شود
کاشف؛
کسی ست که تپش هایِ نبضِ ساعدت را زندگی کند
کاشف باید؛
وجب به وجب...
عزیزِ مهربانم،
قولی بمن بده؛
که وقتی یکدیگر را دیدیم،
با تن و جانِ هم بیگانه نباشیم.
می خواهم حلالِ معادله ای دو سویه شویم.
تنگ در آغوشم گیری و تنگ در آغوشت گیرم.
بفشاری ام و بفشارمت؛
آنقدر سخت،
آنقدر محکم؛
که عبور کنیم از هم.
که خود را...
توی خونه جای خاک نشسته غم
مثل برف سردو سفته مثل یخ
من هنوز به فکرتم
مثل باد مثل مرد
چیزی حل نمیشه دیگه عشق من
دلم سیاس مث سته ورزشیت
آسمان ابی
پرده یکرنگ آغازین شورش نافرجام ابرهاست
در سرزمین لاله های واژگون خیالم.
حسن سهرابی
چندین سال است منتظرم از پرده رخ بنمایی
به پایان رسد بیکسی مژده رسد از شیدایی
تنهام خستم عهد نشکستم این که هستم نیمه مستم
خود شکستم درنبستم تا تو از در تو فرمایی
این که منم جسم تنم تو هستی جان در بدنم
ای گل بنم من چه کنم...