متن اشعار حسن سهرابی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات اشعار حسن سهرابی
کاش که یکی پیدا بشه......امضای ما رو جعل کنه
توی اُزگُل یا دزاشیب............زمینها رو بغل کنه
مال خودش یا پسرش.........یا دخترای خواهرش
یا خواهرِ مادرزنش.........یا مادر خواهرزنش
فرق واسه ما نداره........کیا کی و بغل کنن
یا اینکه باز یواشکی........امضای هم رو جعل کنن
حسن سهرابی
sohrabi hassan
sohrabipoem
شعرِ ما را در گلویِ خسته و بیمارِ آزادی،
به نقد آرید.
که در بیلبوردِ شهرداری، فقط ننگ زمان ماند،
کاش باران بودم در آسمان چشمانت
....آنجا که می باریدم، چون ابر بهار،
...در آرزوی وصال....
حسن سهرابی
بی تو عی زیبای ناپیدا
دلم
دریای بی آب است.
زیبای ناپیدای من
با تو دریا می شود هر قطره از رویای من
فارق از این فتنه های خفته در شبهای من
در این فریاد و شیدایی
هوایم پر ز تزویر است
کنون باز آی تو ای جانا
که قلبم گیر زنجیر است
حسن سهرابی
کجایی عزیزم
نشستم به خلوت کجایی عزیزم
پناهم نبودی بلایی عزیزم
چشیدم ز زهرت نگاهی ولی تو
جفایم نمودی خطایی عزیزم
Instagram.com/sohrabipoem
پُر کن از سوسن و سنبل همهٔ ذهنت را
و تُهی کن همهٔ نفرت را،
قلبتان را پُر از مهر خدایی بکنید.
بگذار که تنها
بِرَود تا ته آن ثانیه ها.
دِلتان را بسپارید به باد.
بسپارید به دستان خدا.
بوی بهار در تن ثانیه ها پیچیده است،
بگذار که...
چه دل انگیز است،شکوه بهار
در اندوه زمستانِ بیقرار
در هیاهوی کلاغ ها و کفتارهای بی تبار
شکوفه های سر برآورده از سوز خزان
نشان از روییدن جوانه هاست
زمان پریدن پروانه هاست
فرمان دل بریدن از بهانه هاست.
و چه دل انگیز است،دمیدن سرود عشق
در ساز هستی.
خزانِ...
دانی که فرهاد چرا غمگین است
از این همه اخلاص چه دل چرکین است
امروز که بینی دلش غمگین است
اندر غم احساس آن شیرین است--------
شاعر حسن سهرابی
دِلَم اَندیشه را بی تاب می دید
تمام بیشه را در خواب می دید
میان اینهمه فریاد مرداب
تبر بر ریشه را جذاب می دید
حسن سهرابی
در چشم تو از هوس هوایی باشد
گمراهی و عشقِ بی وفایی باشد
از آنچه شود سهم تو در راندن من
تنهایی و درد بی شفایی باشد
زیبای نا پیدای من
بی گمان تو به غزلی ناگفته می مانی....که بر زبان
هیچ شاعری جز من جاری نشده ای .
ومن تنها شاعری هستم بی شعر،که تو را عاشقانه سروده ام.
و غزلت یگانه ترین سروده هستی ام شد.
حسن سهرابی
دیشب
دیشب دل من هوای آن میکده داشت
با باده و می قرار یک شبه داشت
با آن دف و سنتور وناز رُباب
تا صبح سحر اِعجاز حنجره داشت
شاعر:حسن سهرابی
چشمانِ فلک
چشمانِ فَلَک کور شود
گَر نتواند،
این عشقِ میانِ
من و آن یار ببیند
حسن سهرابی
ریاکار
آن یار که می گفت که دیوانه ما بود
مجنون و گرفتار و در بند جفا بود
بیهوده ببستم دلم را به وفایش
ابلیسه ریاکار و فرزند خطا بود
حسن سهرابی
دل پوشالی
از عشق چه می دانی؟ از دیده چه می خواهی؟
در عالم هوشیاری اینگونه پریشانی.
با این همه بیماری در عالم طوفانی
با این دل پوشالی سرمست و غزلخوانی.
با این همه حکمرانی در عالم ربانی
با این غم پنهانی اینگونه تو حیرانی.
در عشق چه می جویی....
نبرد
هوا بس ناجوانمردانه سرد است
غزلها با رباعی در نبرد است
در این بازار سرد شاعرانه
دلم تنها اسیر کوه درد است
حسن سهرابی