پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دل که تنگ است کجا باید رفت؟ به در و دشت و دمن؟ یا به باغ و گل و گلزار و چمن؟یا به یک خلوت و تنهایی امندل که تنگ است کجا باید رفت؟ پیر فرزانه مرا بانگ برآورد که این حرف نکوست ، دل که تنگ است برو خانه دوست... ؟شانه اش جایگه گریه تو!سخنش راه گشا!بوسه اش مرهم زخم دل توست!عشق او چاره دلتنگی توست...! دل که تنگ است برو خانه دوست...خانه اش خانه توست...باز گفتم: خانه دوست کجاست؟گفت پیدایش کن!برو آنجاکه پر از مهر و ص...
“من دلم میخواهدخانهای داشته باشم پُرِ دوست ،کنج هر دیوارشدوستهایم بنشینند آرامگل بگو گل بشنو … ؛هر کسی میخواهدوارد خانه ی پر عشق و صفایم گرددیک سبد بوی گل سرخبه من هدیه کند .شرط وارد گشتن :شست و شوی دلهاستشرط آن ، داشتن یک دل بی رنگ و ریاست …بر درش برگ گلی میکوبمروی آن با قلم سبز بهارمینویسم :ای یارخانهی ما اینجاستتا که سهراب نپرسد دیگر :خانه دوست کجاست؟...