سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چه خوش لحظه هایی که دزدانه از همنگاهی ربودیم و رازی نهفتیمچه خوش لحظه هایی که می خواهمت رابه شرم و خموشینگفتیم و گفتیم......
بمیرید بمیرید در این عشق بمیریددر این عشق چو مردید همه روح پذیریدبمیرید بمیرید و زین مرگ مترسیدکز این خاک برآیید سماوات بگیریدبمیرید بمیرید و زین نفس ببریدکه این نفس چو بندست و شما همچو اسیریدیکی تیشه بگیرید پی حفره زندانچو زندان بشکستید همه شاه و امیریدبمیرید بمیرید به پیش شه زیبابر شاه چو مردید همه شاه و شهیریدبمیرید بمیرید و زین ابر برآییدچو زین ابر برآیید همه بدر منیریدخموشید خموشید خموشی دم مرگ...
در خموشی های من فریادهاستآنکه دریابد چه می گویم کجاست؟...