جمعه , ۲۰ مهر ۱۴۰۳
ای جانِ جهان، روحِ روان، مولانا دریای سخن، نورِ زمان، مولانا در چشمِ زمین، آسمانی، خورشید بر پرده ی رازها نهان، مولانا در وادیِ عشق، راهنمای دل ها گنجینه ی عرفان، مکان، مولانا با نغمه ی جان، دل از جهان بِبَری ای منبعِ آرامشِ جان، مولانا...
چو خدا بُوَد پناهت چه خطر بُوَد زِ راهت...
ای ساقیا مستانه رو آن یار را آواز دهگر او نمی آید بگو آن دل که بردی باز ده...
و اگر بر تو ببندد همه ره ها و گذرها ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند...
شب نگردد روشن از وصف چراغنام فروردین نیارد گل به باغ...
هر جا که هستی حاضری از دور در ما ناظریشب خانه روشن می شود چون یاد نامت می کنم...
تو مرا در دردها بودی دوا...
شب وصال بیاید شبم چو روز شود...
چه شود گر ز ملاقات دوایی سازیخسته ای را که دل و دیده به دست تو سپرد...
ای توبه ام شکسته از تو کجا گریزم ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم هشتم مهر ماه بزرگداشت حضرت مولانا گرامی باد...
در این خاک در این خاک در این مزرعه پاک بجز مهر به جز عشق دگر تخم نکاریم...
بعد نومیدی بسی امیدهاست از پس ظلمت بسی خورشیدهاست...
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچدانی که پس از مرگ چه ماند باقیعشق است و محبت است و باقی همه هیچﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﻣﻦ”…ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ “ﺭﺍﻭﻱ” ﻣنم ﺭﺍﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﯽ، ﻫﻢ ﻧﯽ ﻭ ﻫﻢ ﻧﯽ ﺯﻧﻢﻧﺸﻨﻮ اﺯ ﻧﻰ، “ﻧﻰ “ﺣﺼﯿﺮﻯ” ﺑﻴﺶ ﻧﻴﺴﺖﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ “ﺩﻝ”…”ﺩﻝ” ﺣﺮﻳﻢ ﺩﻟﺒﺮﻳﺴﺖﻧﻰ ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺧﺎﻙ ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ“ﺩﻝ” ﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، ﻻﯾﻖ “ﺩﻟﺒﺮ” ﺷﻮﺩمولوی بلخی...
صبر پرید از دلم عقل گریخت از سرم تا به کجا کشد مرا مستی بی امان توهشتم مهر ماه روز بزرگداشت مولوی گرامی باد...
نیست نشان زندگی تا نرسد نشان توهشتم مهر روز بزرگداشت مولوی گرامی باد...
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی هشتم مهرماه روز بزرگداشت مولوی گرامی باد...
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار در بادیه سرگشته شما در چه هوایید۸مهر روز بزرگداشت شاعر گرانقدر مولوی گرامی باد...
مُهر است بر دهانم و افغانم آرزوست.......
آبِ حیات عشق را دَر رَگ ما روانه کُن.......
خُنک آن دَم که شبِ هجر بگوید که شبت خوش...
بمیرید بمیرید در این عشق بمیریددر این عشق چو مردید همه روح پذیریدبمیرید بمیرید و زین مرگ مترسیدکز این خاک برآیید سماوات بگیریدبمیرید بمیرید و زین نفس ببریدکه این نفس چو بندست و شما همچو اسیریدیکی تیشه بگیرید پی حفره زندانچو زندان بشکستید همه شاه و امیریدبمیرید بمیرید به پیش شه زیبابر شاه چو مردید همه شاه و شهیریدبمیرید بمیرید و زین ابر برآییدچو زین ابر برآیید همه بدر منیریدخموشید خموشید خموشی دم مرگ...
آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبدشد رخ من سکه زر تا که به میزان برسمهیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوامن همگی درد شوم تا که به درمان برسم...
گفتى مرا به خنده: خوش باد روزگارتکس بى تو خوش نباشد، رو قصه ى دگر کن...
نوروز رخت دیدم خوش اشک بباریدمنوروز و چنین باران باریده مبارک باد...
گفتم ای دل، نروی؟خار شوی، زار شویبر سرِ آن دار شوی بی بَر و بی بار شوینکند دام نهد؟خام شوی، رام شوی؟نپَری جلد شوی،بی پر و بی بال شوی؟نکند جام دهد؟کام دهد، ازلب خود وام دهد؟در برت ساز زند، رقص کند،کافر و بی عار شوی؟نکند مست شوی؟فارغ از این هست شوی؟بعد آن کور شوی،کر شوی، شاعر و بیمار شوی؟نکُنَد دل نکَنی،دل بکَنَد،بهرِ تو دِل دِل نَکُنَد؟برود در بر یار دگری،صبح که بیدار شوی؟؟!...
عشق است، نه زر!__نهان_نمانَدالعاشقُ_کُلُّ_سِرُّهُ_فاش..._...
هر کسی را همدم غم ها و تنهائی مدان سایه دنبال تو می آید ولی همراه نیست ...
خمش باش خمش باش در این مجمع اوباشمگو فاش مگو فاش ز مولی و ز مولا...
گفت :چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی!؟من ز برای این سخن شهره ی عاشقان شدم ...
زان که نوعی انتقام است،انتظار…!...
هر چند درخت های سبزند بویی ز بهار ما ندارد...
دلتنگم و دیدار تو درمان منستبی رنگ رخت زمانه زندان منست...
چه بویست این چه بویست این مگر آن یار میآیدمگر آن یار گل رخسار از آن گلزار میآیدشبی یا پرده عودی و یا مشک عبرسودیو یا یوسف بدین زودی از آن بازار میآید...
تو ونوسِ برنزهای بودی با یه لبخندِ بیغش و سادهپیِ ردِت رو ماسهها میگشتاین نهنگِ به ساحل افتادهمن دچارِ نگاهِ ایرانیت، مستِ عطرِ فرانسویت بودمشمس بودی تو جلدِ یه پری و منِ دیوونه «مولویت» بودمشکلِ آیدای شاملو مُرده، غمِ پشتِ نگات مُسری بودبوفِ کوری نخونده داشتی تو اون دو نیلوفرِ سیاه و کبودحل شدم تو چشات و حس کردماگه از من جداشی میمیرممثلِ یه ماهیِ جدا از آب، لاله و لادنِ جدا از همطعمِ لبهات خلاصهی ط...
مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد...
من دردِ تو را ز دست آسان ندهم دل برنکنم ز دوست تا جان ندهم از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صد هزار درمان ندهم...
من از برای مصلحتدر حبس دنیا مانده امحبس از کجامن از کجامال که را دزدیده ام؟...
ای یار غلط کردی / با یار دگر رفتی...
چون تو با بد / بد کنی/ پس فرق چیست؟...
ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و از هر دو جهانم بستان با هرچه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان...
ما بی تو خسته ایمتو بی ما چگونه ای...
اوست گرفته شهر *دل*من به کجا سفر برم...
پیشم نشین پیشم نشان ای جان جان جان جان...
چون دلت با من نباشد/ همنشینی سود نیست...
ما بی تو خسته ایمتو بی ما چگونه ای...؟...
یک نفس بی یار نتوانم نشست...
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدمدولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم...
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیمدیده از روی نگارینش نگارستان کنیمگر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ماز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم...
دلبر و یار من تویی رونق کار من توییباغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من...
آنکه به دل اسیرمشدر دل و جان پذیرمشگر چه گذشت عمر منباز ز سر بگیرمش...