شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
سرم برای دوست داشتنت درد می کنداما نگاه تو مرا دلسرد می کندهمیشه سوال من از خودم این استچه کرده ام که برخورد سرد می کند ؟کاری که می کنی نامش چیست می دانی ؟همان که پاییز با برگ زرد می کندنگو که می روی تو از میان دلمکه دل برای ماندن نبرد می کندهمیشه برای چشم هایت می مردمکاری که یک عاشق و فقط مرد می کندنرو بمان پس خاطراتمان چه شد ؟که رفتنت مرا خیابان گرد می کندمجید رفیع زاد...