جمعه , ۱۰ آذر ۱۴۰۲
شبیه حرف هایت نبودیاما منهمیشه پای حرفم ماندمو چه سخت استافتادن از چشم های کسیکه یک عمر نگاهتبه دنبالش می دویدمجید رفیع زاد...
هر شب کابوس نداشتنتبه استقبال من می آیدای کاش با بودنتآرامش را به جان لحظه هایمهدیه می کردیتا میان شعله های احساس آغوشتآرام می گرفتممجید رفیع زاد...
هر روز باور داشتنتکمرنگ تر می شوددیگر هیچ واژه ای در ذهنمبرای نوشتن از تومتولد نمی شودقلمم می گریدبرای شعرهایی کههرگز سروده نخواهند شدبیا باور کنیمکه عشق بین ماحرفی برای گفتن نداشتمجید رفیع زاد...
نیستی اما مننقش لبخند تو راقاب گرفته امچه به هم می آییممن و دیوار و سکوتمجید رفیع زاد...
بغض تلخ نداشتنتهر شب گلوی شعرهایم را می فشاردکجایی ببینی ؟که چگونه واژه های احساسمدر تب لب هایت می سوزندواژه هایی که با لب های تو شکوفه می دادندو با آفتاب نگاه تو قد می کشیدندافسوس که نیستیو ثانیه ها نفس واژه هایم را می گیرندو برای همیشه هوای شعر گفتن از سرم می افتدمجید رفیع زاد...
شانه هایمعطر موهای تو را می دهندچه خوب است که نبودنت رامی توان استشمام کردتا همواره امید آمدنتدر من نفس بکشدمجید رفیع زاد...
در امتداد صفر عاشقیاندوه نداشتنتدر من جوانه می زندای کاش آمدنتهمچون خواب همیشگیتعبیر می شدتا دلتنگی هاییکه در قلبم ریشه کرده اندبه چشم هایتگره می خوردمجید رفیع زاد...
شب است و آغاز دلتنگیحجم نبودنتاز چشم هایم پیداستو مژه هایمسرشار از باران خاطرات توستاما چه غم شیرینی استکه به امید نفس کشیدنمکنار چشم هایتدر انتظار مهر نگاه تو باشممجید رفیع زاد...
برای رفتنتتقدیر را بهانه نکناز زمانی که مرا سرد در آغوش گرفتیفهمیدم ؛ مدت هاست که قلبتجای دیگری نفس می کشدمجید رفیع زاد...
هر شب به وقت عبادتمیان محراب عشقبا هر قطره از اشکم تسبیح می زنمو تو را از خدایم تمنا می کنمبیا که در ابری ترین روزهای زندگیمحتاج آفتاب نگاه تواممجید رفیع زاد...
به عشق روضه ی اربابدر ماه محرمیک قیامتگریه در راه استآنقدر که مزه یاشک حسین (ع)شیرین استمجید رفیع زاد...
هر شب بغض در من طلوع می کندو خزان دست از سر آسمان چشم هایمبر نمی داردبیا عشق را در من زنده کنتا که همچون نهالمیان دامنت سبز شومبیا که من در انتهای هر شبمبهار آمدنت راانتظار می کشممجید رفیع زاد...
شب های بی تو بودنمسرشار از عاشقانه های توستوقتی که هوای خواستنت رابه خیالم گره می زنممجید رفیع زاد...
هر روز با واژه هایی دلتنگدر پشت دیواری از تنهایییادت را زمزمه می کنمو خاطراتت را می بوسمای کاش کنارم بودیو ردی از نگاهت رامیان دل نوشته هایم می دیدمتا به جای واژه ی دلتنگیردیف شعرهایم می شدیمجید رفیع زاد...
هر شب کنار بساط دلتنگیبا خیالت خلوت می کنمو به آرزوهایی می اندیشمکه تنها با تو محقق می شدندای کاش که یک شبمهمان خلوتم می شدیتا برای چشم هایت بداهه می گفتمو دستانم در آغوش موهایتبه خواب می رفتمجید رفیع زاد...
در انتهای کوچه ی بهارمرا بخوان به بن بست آغوشتتا در امان باشم از سوز فراق مجید رفیع زاد...
هر صبحبا صدای پای آفتابو با عطر نفس هایتبر می خیزمو چه روز عاشقانه ای استوقتی که با ترانه یدوست داشتنم می رقصیو من گل عشق رااز لب های تو می چینممجید رفیع زاد...
تمام شب هایمسرشار از رایحه ی خیال توستعطری آغشته به عشقکه تنها مرهمدلتنگی های من استمجید رفیع زاد...
در انتظاری شیرینشوق وصالتهمچون کبوتری از بام قلبم پر کشیدای کاش انتظارمانپایان خوشی داشتتا به دور از هیاهوی فراقلذت آغوش رابه دست هایمان هدیه می دادیممجید رفیع زاد...
در بی تو بودن های شبانهخیال تونوید نگاهت رابه چشم هایم می دهدخدا را چه دیدیشاید که یک شبدر پس سوز تنهاییمیان عمق نگاهتپناه گرفتممجید رفیع زاد...
هر شبکنار خیالت می نشینماما نه شانه ای برای تکیه می بینمو نه دستی برای نوازشچاره ای نیستجز آنکه همراه با خیالی واهیاز شب عبور کنمتا در سپیده ای دیگربه دنبال آرزوهایگمشده ام باشممجید رفیع زاد...
یادتهر شب کنار پنجره ی تنهاییمرا می خواندو من با نگاه منتظرمپناه می برم به آغوش شبجایی که ابر انتظارقطره قطره نداشتنت رابر من می باردمجید رفیع زاد...
باز جمعه ای دیگرو من همراه با غروبی سردبه امید آمدنتبا غم نبودنت نفس می کشمو زیر بارش بارانی از دردخیس می شومبیا با دست های پر از مهرتابرهای دلتنگی را کنار بزنو آسمان خاموش قلبم رابا شکوه لبخندتستاره باران کنمجید رفیع زاد...
ای یار پنهان از نظر با چشم دل می بینمتمن در گذرهای زمان کنج دلم می جویمتنامت شده ذکر لبم در هر شب و محراب منهر دانه از تسبیح من شیرین تر از هر خواب مناشک شب و آه سحر تنها امید من شدهذکر کریم و یا علی هر شب نوید من شدهیا حی و یا قیوم تو هر شب نوای سینه استذکر تو باشد بر لبی بی شک که دل آیینه استذکر لبم در نیمه شب الحمدلله بوده استیا قاضی الحاجات ما الحق که الله بوده است...
شب است و خوابدر پشت پلک هایم پنهان استو من در وسعت خیالمیادت را میان سینه امدر آغوش می گیرمو به امید شهد لب هایتچشم می بندمتا بیایی وخواب مرا شیربن کنیمجید رفیع زاد...
یک تو برایم کافی استتا که دست هایمسرمای هیچ زمستانی راحس نکنندو هیچ برفیباغچه ی کوچک احساس قلبم راسفیدپوش نکندیک تو از همه ی دنیابرایم کافی استبرای جوانه زدندر بهاری که در پیش استمجید رفیع زاد...
در زمستانی سرد و خاموشدست تنهایی ام را می گیرمو در امتداد جاده ای کهوعده ی آمدنت را به من می دهدقدم می زنمامید برگشتنت را از من نگیرمن نیازم رادر نگاه تو می بینمبیا تا بهار با قدم های توبه چشم هایم لبخند بزندمجید رفیع زاد...
هر پنج شنبهبر سر مزار خاطراتتشعر خیرات می کنمو فاتحه ای می خوانم برای عشقو برای تویی کههمیشه با شعرهایمغریبه بودیمجید رفیع زاد...
هر شب اسیر سکوت می شومو ناگفته هایماز چشم هایم چکه می کنندتو نیستیو من با هق هق گریه هایمنبودنت را فریاد می زنمتمام شهر را بی خواب می کنمو در تب خواستنتمی سوزممجید رفیع زاد...
دوباره شب است وهجوم تلخ بی کسیآغاز دلتنگی واژه هایی پژمردهو بغضی که در هر ردیف و قافیهتو را صدا می زندای کاش بودیتا که شعرهایمچشم هایت را می بوسیدندو هر شاخه از دل نوشته هایمبه لطف ناز نگاهتشکوفه می دادمجید رفیع زاد...
در خلوت خیالمتو را همچون گلی سرخدر باغچه ی احساس قلبمبه تصویر می کشمببا که سفره ی دلم پهن استبرای نوشیدن عشقتا در امتداد شباز شراب لب هایت مست شومدر آغوشت زندگی کنمو میان گهواره ی دستانتآرام بگیرممجید رفیع زاد...
شعرهایمدر تب چشم هایت می سوزندو به امید آمدنتغریبانه به راهت چشم دوخته اندبیا جامه ی عشق رابر تن واژه هایم کنکه نفس کشیدندر هوای نگاهتآرزوی شعرهای من استمجید رفیع زاد...
از شب سیاه تر منموقتی که فانوس چشم هایتبر شعرهایم نمی تابدو دیگر رد نگاهت رابر تن واژه هایم نمی بینماز شب سیاه تر منموقتی که عقربه هادر آغوش هم می رقصنداما من با ثانیه های نبودنتبغض می کنماز شب سیاه تر ، منموقتی که هر شب در عمق سکوتمبه خواب می روممجید رفیع زاد...
در خلوت شبدلتنگی ، نام تو رابر روی دیوار قلبم حک می کندو ثانیه های نبودنتسرشار از خاطرات جانسوز می شودای کاش بودیپیاله ی چشم هایت مرا مست می کردو تا صبح ، تصدق مهر نگاهت می شدمافسوس که در امتداد هر شبخاطرات با تو بودن راخاک می کنممجید رفیع زاد...
ای کاش یک شبناگفته هایم رابا سه تار موهایت می نواختمتا بیش از این دست هایمدر حسرت گیسوانتکابوس نمی دیدندمجید رفیع زاد...
هر شبدلتنگ تر از همیشههمراه شعرهایمبه ضیافت چشم هایت می آیمچه مشتاقانه بهترین واژه ها رادر وصف نگاه زیبایت ردیف می کنمو فریاد عشق سر می دهماما تو به جای ملاحظه ی دلتنگی هایمبا سکوتت ، دیواری از تنهاییبه دور من می چینیتا هرگز فریادهایم به تو نرسدو اینگونه تمام دوستت دارم هایمقربانی سکوت تلخ تو می شوندمجید رفیع زاد...
هر صبحخوش رنگ ترین لباس عشق رابر تن واژه های عریان می کنمو به انتظار طلوع چشم هایت می نشینمتا زیباترین سروده هایم رااز لحن نگاه تو بخوانممجید رفیع زاد...
هوای داشتنتهر شب به سرم می زندو بغض در گلو نشسته امدر انتظار یاد زیبای توستتا در خیالی لطیفبه استقبال من بیایدای کاش بودی تا نسیم شادیاز هرم نفس هایت می وزیددست نوازش بر ثانیه هایپر درد من می کشیدیو صدای تپش قلب تودر تمام لحظه هایمبه گوش می رسیدمجید رفیع زاد...
در انزوای خویشو در نهایت دلتنگیپناه می برم به باران عشقکه تنها مرهم زخم کهنه امهمین اشک هایی استکه به امید آمدنتنهال خشکیده ی وصل راآبیاری می کندمجید رفیع زاد...
در دل تاربک شبرویای شیرینت رابر دفتر قلبم نقاشی می کنمو برای چشم هایتغزل می خوانمای کاش بوی دلتنگی منبه مشامت می رسیدو نور نگاهتبه آسمان قلبم می تابیدبارش بوسه هایتبر کویر لب هایم می باریدندو من دست هایم رابه دورت زنجیر می کردمتا جانم عطر تو را می گرفتمجید رفیع زاد...
صدای پای صبح به گوش می رسدو من مشتاق تر از همیشهدر عطش آفتاب نگاهتچشم امید به پنجره ای دارمکه با بال های همچون فرشته اتگشوده می شودبیا و امروز هممرا از عشقسیراب کنمجید رفیع زاد...
امشبابرهای دلتنگی کنار می روندو ستاره ای به نام تومیان آسمان قلبم می درخشدماه ترانه ی وصل می خواندستارگان دست می زنندو انگشت هایمبا موهای تو می رقصندامشب عشق در ما طلوع می کندو ما به مهربانی همتکیه خواهیم کردمجید رفیع زاد...
شهر به خواب می رودشب تنها شاهدبی قراری هایم می شودو من به امید آمدنتبا قایق خیالکنار ساحل چشم هایت پارو می زنمبیا که در انتظار موج نگاهتدریا را در آغوش گرفته اممجید رفیع زاد...
چه خوب بود می آمدیتا چهره ی رنگ پریده ی شعرهایم را می دیدیکه چگونه بدون نور نگاهت به کما رفته اندو چگونه واژه هادر گرداب غم گرفتار شده اندچه خوب بود می آمدیدست هایم با قلم آشتی می کردندو حاصل عشقبازی شاندل نوشته ای می شد در وصف چشم هایتافسوس داشتنت آرزویی شد محال اما ای کاش بودیآخرین نفس های شعرهایم را می شنیدیکه چگونه در سکرات مرگتو را صدا می زدندمجید رفیع زاد...
هر روز واژه ی سلام راکنار دوستت دارم هایم می چینمو به همراه صبح تابناکبه استقبال تو می آیمبا نوازش خورشید برخیزو با چشم هایتبر گونه ی شعرهایم بوسه ای بنشانبدان ؛ واژه هایم با طعم نگاه توستکه جان می گیرندمجید رفیع زاد...
بالاترین فریادو قشنگ ترین ترانه ایکه دوست دارمهمیشه به آن گوش دهمسکوت چشم های توستصدایی کهیک عشق واقعی رابرایم معنا می کندمجید رفیع زاد...
دست هایت دور استو آفتاب نگاهتدیگر هیچ صبحی بر من نمی تابدآری ، در طالعم نیستیاما تو با مژه هایتهر روز به استقبالردیف و قافیه ام بروشعرهای مرا با چشم هایت ببوسو بدان که عشقبا فاصلههرگز کمرنگ نخواهد شدمجید رفیع زاد...
تو را میان شعرهایمگم کرده امدیگر نور نگاهتلابلای بیت هایم نیستبیا که من برای نوشتنفقط از چشم های توالهام می گیرممجید رفیع زاد...
هر شبرویای شیرینتخلوتم را به هم می زندای کاش بودیمرا به ضیافت چشم هایتدعوت می کردیبا ساز خنده هایت می رقصیدم وترانه ی یکی شدن رابا لب های تو زمزمه می کردمبیا که می خواهمدوست داشتنم رامیان نگاهت فریاد بزنماز مرز لب هایت عبور کنمتا میان شعله های بوسه اتاحیا شوممجید رفیع زاد...
نیستیو در نبودنتاز سردی فاصله می لرزمبرف دوری اتقلبم را سفیدپوش کردهو من با نگاهی منتظرخیره ام به جاده ای سفیدتا که خورشید نگاهتبه فریادم برسدمجید رفیع زاد...