
دل نوشته های پاییزی
✍ کانال اشعار https://t.me/majid_rafiezad پیج اینستاگرام http://Instagram.com/majid_rafiezad
دوباره در خاطره ای دور
زخم هایم جوانه می زنند
ریه ها پر می شود
از هجوم هوای کوچه ی احساس
آنجا که در ازدحام رقصیدن باد
باران نگاهم
بر تن لحظه ها موج می زد
و لب ها در عطش گلبرگ های یاس
حدیث تشنگی را
در گوش ابرها...
رفتنت
آغاز ویران شدن قلبی بود
که همیشه از هراس نبودنت می لرزید
بیا و فاصله را بردار
که من هرگز
لحظه های بی تو بودن را
نخواهم بخشید
شب هایم بخیر نمی شود
باید که باشد
و در تمام لحظه هایم تکرار شود
مرا از عطر نفس هایش سیراب کند
و با فانوس چشم هایش
ویرانه ی تاریک قلبم را روشن سازد
شب های بی کسی ام
هرگز بخیر نمی شوند
مگر اینکه به جای تیک تاک ساعت...
برخیز جانم
صبح دیدار است
آفتاب دارد به ما می خندد
نسیم صبحگاهی
رقص کنان از دم گیسویت
عطر عشق را به مشامم می رساند
برخیز و با لبخندت
دنیایم را به هم بریز
تا من خودم را
در آینه ی چشم هایت ببینم
و دلبرانه ترین واژه هایم را...
در هنگامه ی هر غروب
صحنه ی غم انگیز
کابوس تکراری نداشتنت
به استقبال چشم هایم می آید
تا که در تاریکی مطلق
بر لب پرتگاه شب بنشینم و
سقوط آرزوهایم را
نظاره کنم
ممنوعه ای برای من
نمی توان صدایت را بوسید
دست ها را به موهایت گره زد
و میان میخانه ی چشم هایت
مست شد
اما ای کاش می توانستم
در هجوم هیاهوی نداشتنت
لااقل دیوار خانه ات می شدم
تو تصویر نگاهت را
بر سینه ام قاب می گرفتی
من...
در امتداد ثانیه های سرد انتظار
بی تابانه تو را می خواهم
ای کاش چشم هایت
شاهد بی قراری هایم می شدند
که چگونه قلبم
برای بودنت پر می زند
کجایی که دلم می لرزد
برای این همه تنهایی
بیا که می خواهم
میان تابستان آغوشت
پناه بگیرم
مجید رفیع...
حالا که نیستی
پاییز تنها تداعی کننده ی
خاطرات سرخ با تو بودن است
که در ذهن چشم هایم
به تصویر می کشد
مجید رفیع زاد
پاییز
لباس نارنجی
احساس توست
تا جغرافیای آغوشت
حلول فصل برگ های زرین را
برایم تعبیر کند
مجید رفیع زاد
در نبود تو
نجوای عشقت
همیشه از خانه ی احساسم
شنیده می شود
ای دلیل تپش های قلبم
بیا با فانوس چشم هایت
شعله بر جانم بزن
و چون ساحلی بی قرار
آغوش باز کن
تا که یک عمر برایت
دریا شوم
مجید رفیع زاد
و من هر روز
محتاج یک لحظه نگاهم از تو
تا تولد دوباره ام را
در آینه ی چشم هایت
جشن بگیرم
مجید رفیع زاد
حالم بد است
از این عصرهای بی حوصله
وقتی حضور سبزت را
در هیچ کافه ای
نمی شود لمس کرد
و باید به ناچار
خیال شیرین آمدنت را
بر تن دلتنگی هایم ببافم
و فراموش کنم
که نیستی و
ندارمت
مجیدرفیع زاد
قسم به شکوفایی لبخند
که خورشید تابان صبح
از گوشه ی لب های توست
که طلوع می کند
برخیز جانم
تا که روزم روشن شود
با تبسم عاشقانه ی تو
مجید رفیع زاد
تفسیر بی تو بودن
برایم ممکن نیست
و هر شب این خاطره ی عشق توست
که در من بیدار می شود
جای خالی احساست
سرشار از گل های شادی است
که از باغچه ی خاطرات تو
شکوفه می دهند
و من در امتداد هر شب
همراه با ثانیه هایی
که...
صفحه ای دیگر
از روزهای نبودنت
در غروبی غمناک ورق می خورد
ای کاش بودی
تا به واسطه ی طلوع نگاهت
زلال ترین شبنم شادی
از چشم هایم می بارید
و شیرین ترین تبسم خوشبختی
بر روی لب هایم می نشست
مجید رفیع زاد
هیچ عطاری ندارد
عطری از موی تو را
باغ گل در حسرت
یک تار از آن
گیسوی توست
مجید رفیع زاد
جاودانه ترین بهار
لذت دیدار توست
بیا با عطر نفس هایت
مرا به صرف عشق
مهمان کن
تا که در آستانه ی
این فصل سبز
شکوفه ی احساس مان را
جشن بگیریم
مجید رفیع زاد
آخرین برگ از دفتر زمستان
ورق می خورد
و رایحه ی مهر
از انتهای کوچه ی اسفند
به مشام می رسد
دیگر گذشت
آن ازدحام دلشوره های تلخ
و آن نیمکت های پوشیده از برف
اینک بهار
مژده ی حلاوت نگاهت را
به قلبم می دهد
تا به شکرانه ی...
به وقت بغض های هر شب
تمام کوچه پس کوچه های شهر را
به امید معجزه ای از عشق
عاشقانه قدم می زنم
و تو را می خوانم
ای کاش همچون خوابی خوش
به استقبال چشم هایم می آمدی
تا بیش از این نبودنت را
فریاد نمی زدم
مجید رفیع...
در امتداد ساعت صفر
به دیوار شب تکیه می دهم
و بهار آمدنت را
انتظار می کشم
ای کاش بودی
صدای احساس قلبم را
در حصار بازوان تو می شنیدم
تا ذره ذره ی وجودم
عطر تو را می گرفت
مجید رفیع زاد
شب که می شود
نبض ثانیه ها را
به عقربه های ساعت قرار
کوک می کنم
و به انتظار معجزه ای
از عشق می مانم
تا که در قعر آغوشت
ماوا بگیرم
مجید رفیع زاد
ثانیه های نبودنت
چقدر تلخ می گذرند
وقتی که هیچ رد پایی از چشم هایت را
میان شعرهایم نمی بینم
ای کاش نگاهت
از عاشقانه هایی که برایت می سرودم
پنهان نمی ماند
تا اینگونه میان واژه ها
به دنبالت نمی گشتم
مجید رفیع زاد