روز اول دبستان سماور نفتی را با دستهای کوچکم روشن کردم سفره صبجانه را پهن کردم ... مادرم سحر خیز بود هاج و واج با دیدن سفره صبحانه کنار درگاه اطاق نشیمن خشکش زد کم کم تمام اعضای خانواده از خواب بیدارشدند ... من کنار سماور شکل مادرم نشستم و...
گرچه موهایم سپیدو شانه ام افتاده است کودکی دارم درونم که دبستان می رود
گرچهموهایم سپیدوشانهامافتادهاست کودکیدارمدرونمکهدبستانمیرود!