شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اول مهر، عطر شیرین و دلنشین مدرسه یادآور سال های پاک کودکیآن عطر خاص از صف های پیراهن سفید یادآور خاطرات شاد و دلپذیرصدای خنده و شادی در راهروها سروده می شد.قدم های کوچک، هدایت می شد به سوی آموزشدرس زندگی و نقاشی های رنگین آیندهکه در چشمان بچه ها، شعله ی مهربانی را می پروراند. اول مهر، بوی آغاز و رویشکه هر روز، بر دل ها آرزوها را می سازدعطر عشق را در موسیقی زندگی می نوازد.غزل قدیمی...
هر روز صبح ، عشق را درون کلاسور مدرسه ام گذاشتم و با خود به مدرسه بردمش.استادان عشق گفتند: عاشقی مساویست با رسوایی،نپذیرفتم.حالا بعد از سالها عشق خواندن،چسباندند بر روی کارنامه ام،مهر مردود خرداد را،حالا فهمیدم رسوا شده ام،رسوای راه عشق...رسوای راه مدرسه...حالا فهمیدم ،عاشقی مساویست با رسوایی... وحدت حضرت زاده...
از لحاظ روحی دلم میخواد یه کودک کلاس اولی باشم که تنها دغدغش پیدا کردن دوست جدیدهیاسمن معین فر...
مهر آمد باز شادی به در مدرسه آویزان شدتک تک برگ درختان به سرش ریزان شدشادی از نو بدر خانه و بازار رسیدرخت نو بر تن و با مادر و رفتن به کلاس...
دنیا برام شده مث کلاس درس پ چرا زنگ نمیخوره؟پس کی میام پیش تو ؟ اندازه شوق دانش آموزی حینزنگ تعطیلی منم مشتاقمساداتم زنگ پایان فراق را بزن...
...مادر مداد قرمز من کو؟ کو لقمه های نان و پنیرم؟ آخر چگونه بیست بگیرم وقتی که دست های فقیرم فردای درس ، آن همه باید در جست و جوی کار بمیرند؟......
روز اول دبستان سماور نفتی را با دستهای کوچکم روشن کردم سفره صبجانه را پهن کردم ... مادرم سحر خیز بود هاج و واج با دیدن سفره صبحانه کنار درگاه اطاق نشیمن خشکش زدکم کم تمام اعضای خانواده از خواب بیدارشدند ... من کنار سماور شکل مادرم نشستم و گریه کنان برای همه چای می ریختم ... و فقط تکرار می کردم من دبستان نمی روم مادر ... صبحانه با من ظرف شستن با من ... مرا ازخودت دور نکن طاقت دوری ات را ندارم ... اول مهر بود نسیم پاییزی شروع به وزیدن کرده بود ...
کسی که درب مدرسه ای را باز می کند، زندانی را تعطیل می کند....
نوشته اگر علائم سرماخوردگی دارید مدرسه نرید غیبتها ایرادی ندارهزمون ما باید نامه از سازمان بهداشت جهانی میبردی تا باور کنن رو به موتی...
لحظه ی دیدنت انگار که یک حادثه بودحیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت سیب را چیدم و در دلهره ی دستانم سیب را دید!! ..ولی دلهره را دوست نداشت تا سه بس بود که بشمارد و در دام افتد گفت یک..گفت دو ..افسوس سه را دوست نداشت من تو خط موازی ؟..نرسیدن..؟ هرگزدلم این قاعده ی هندسه را دوست نداشت درس منطق نده دیگر تو به این عاشق کهاز همان کودکیش مدرسه را دوست نداشت...
ما در مدرسه یاد گرفتیم که اگر منشوری داشته باشیم و اجازه بدهیم شعاعی از نور از آن عبور کند ؛ خواهیم دید که نور به هفت رنگ تجزیه خواهد شد ، همان رنگهای رنگین کمانعشق هم همینطور است ؛ اگر عشق را در منشور عقل و خرد بشری بتابانیم ، خواهیم دید که به عناصر متعددی تجزیه میشود و ما درست مثل رنگین کمان ، نور عشق را آشکار خواهیم دید ... پائولو کوئیلو عشق ورای ایمان...
دختران پرمهرزنگها زده میشود و درها باز میشونداین برای شما شروع یک خاطره استبوی مشق میآید و بوی خرده پاک کنهای بغل دستیبوی دعواهای زنگ تفریح بچهها و هر از گاهی اخم ناظم مدرسهبوی املا نوشتن و صدای قدمهای معلمبوی مهر آمد، ماه مدرسهسال جدید تحصیلی را به شما تبریک میگوییم...
مهر که می آید، پاییز آغاز می شود برگ های درختان که شروع به ریزش می کنند، شکوفه های لبخند کودکان، یکی یکی گل می دهند...
زدودن غبار ظلمت و جهل ، رویش غنچه های علم و دانش، گام نهادن در سرزمین نور ، گسترانیدن سفره های موفقیت ، در سر آغازی فصل مهر است.شکوفائی سر سبز فصل علم و دانش بر همه ی اصحاب فرهیخته و دانش پروران مبارک...
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر گونه های سرخابی کودکانه شان می دمد تا خواب را در سایه های کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه تا حیاط منتظر مدرسه بدوند دیوارهای آجرنمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است . کلاسها با آغوش باز در آستانه درها ایستاده اند تا میهمانان خود را در آغوش بکشند...
پاییز با خود شور می آورد و قاصدکها خبر بازگشایی مدارس می دهند، درختان آماده می شوند تا با شوق، برگهای رنگارنگشان را چون کاغذهای رنگی بر سر کودکانی که مشتاقانه به مدرسه می روند بریزند و سارها بر شاخه های انبوه درختان صف کشیده اند، تا آوازهای گرمشان را بدرقه کنند...
مدرسه ها بازشد، مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود، زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛ مدرسه هایی که سه ماه در انتظاربودند؛ مدرسه هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند...
صدای گام هایی کوچک به گوش می رسد؛ صدای شکفتن و جوانه زدن، صدای رویش و رُستن، صدای پای بهار، صدای پای مدرسه می آید. بهار دانش مبارک...
مدرسه، فرصت بزرگ فهمیدن است که در آن، روح قد می کشد و بزرگ می شود. بهار دانش مبارک...
همه احساس ها بهاری است.مهر، سمفونی قشنگی از محبت را در مدرسه می نوازد که طبیعت، شیفته شنیدن آن است.نگاه کن؛ در گوشه و کنار حیاط، معصومانه ترین برگ های دوستی ورق می خورد.امروز، سرنوشتی از شور و شوق، در مدرسه رقم زده می شود. امروز، جشن تولد مدرسه است....
باز شدن غنچه های مهر، خزان را به دست فراموشی می سپارد....
کاش همیشه دانش آموز بمانیم! کاش هر سال، اول مهر که میشود، همینطور هیجان زده، منتظر صدای زنگ آغاز سال تحصیلی جدید، در پوست خودمان نگنجیم.کاش قدر معلم های صمیمی را بیشتر بدانیم!...
آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی که میروند به سمت باغ دانایی....
روز هیاهوی دانش آموزان شاد … روز معلم های صبور و مهربان … روز ناظم های دلسوز و مدیرهای دوست داشتنی … روزی که باز فراش پرتلاش، میرود به جنگ هر چه غبار....
باز می آید صدای مدرسه بانگ شادی هوی و های مدرسه مرغ دل پر می زند از اشتیاق در هوای با صفای مدرسه...
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟ حالا ما که دوستیم، فردا سر صف میبینمت !!...
بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و مهر و محبت است…...
باز آمد بوی ماه مدرسهبوی بازی های راه مدرسهبوی ماه مهر / ماه مهربانبوی خورشید پگاه مدرسه...