شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
فرقی ندارد چند ساله باشیم. همه مان یک دانه دختر کوچولوی سرتق تخس بدبین اما مهربان و عاشق توی خودمان داریم که دلش بند بهانه ست. که فکرش وسط همه دردهای ریز و درشت توی جمله " چی بپوشم؟ " گیر کرده باشد.همه ما خاطره داریم از پا کردن کفش پاشنه تق تقی و مالیدن قرمزترین ماتیک مادر به سرتاپایمان و کجکی کوتاه کردن چتری خودمان یا عروسکمان و لاک زدن ناخن های توی گوشت رفته اش.آشناییم با دختر کوچولویی که گاه اشک ریخته و گاه پایش را روی زمین کوبید...
بخند دختر کوچولوی نازمبخند به روزهای قشنگی که در پیش رو داری…بخند به سال های خوب و سبزی که باید تجربه کنی…بخند به روی آدمهایی که کنارتن و هیچوقت تنهات نمیزارن که خنده تو براشون به معنای زندگیه… فقط لبخند بزن همین… دختر زیبا روی من همه روزها و سال هات زیبا …...
دخترنازنینم ،کوچولوی زیبای من ، تو باغچه ای از امیدی که از شکوفه های انار لبریز هستی.گلدانی که از زیباترین گل های معطر، خانه را به نزدیکت ترین بهار گره زده ای....