پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
باز هوای ابری تو تیره کرده آسمان خیالم را.چه لذتی داشت آبتنی در چشمان غزل گوی تو.شاید تو دلیل سردرد های ناهنگام من بودی،شاید هم من ساده دلی بودم که بی قایق دل به دریا زدم.گاهی دوست داشتن ها بهایی به قیمت جان دارد و گاه تبعید زجر آور دارد.فصل ها چه بی رحمانه تاختند و به یغما بردند تار و پود عاشقی را.چه زود دیر شد و سرنوشت انتقامش را گرفت.دلخورم از تو از من و هرچه حسار من وتوست که خشت به خشتش از بی اعتمادی بنا شد .با اینکه قطار آغوش سالهاست که مسا...