پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
رفیق جان! قسم نخور که عاشقم شدی!دروغ گفتن از قسم شروع می شودهمینکه می رسی، به جاده فکر میکنی...جدا شدن، قدم_قدم شروع میشود...
اما رفیق جان میون تمام سختی هامن پشتم گرمه به بودنت...
میدانم رفیق جان،مسیرها هموار نیستند، هوای خیابان سنگین است و رودخانه ها یخ بسته اند، خورشیدها پشت کوهها جامانده و جوانهها، رویش را به تعویق انداختهاند .خبردارم رفیق جان، زمستان است... اما تو به حرمتِ بهار و زایش دوبارهی درخت؛ خودت را در تاریکی حبس نکن، که یعنی درد را پذیرفتهای ! از حرکت باز نایست، که یعنی تن به انجماد دادهای ! خانهات را سبز نگهدار رفیق روزهای سخت! تو به سهم خودت جهان را سبزکن، مسیرها را هموار و آفتاب را ناگزیر به تاب...