پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو رو به روی آینه می ایستیمن،دست به سطح مقوایی ات می زنم،سقوط می کنی!...
آسمانرانهای خونی اش را باز می کند.ابرها می روندچکه کنان به سمت غروب... پخش می شود روی سطح افق، لکه ای بزرگکوه ها سیاه می شوندزنی، پشت قله ها ته کشیده است.......