تو رو به روی آینه می ایستی من،دست به سطح مقوایی ات می زنم، سقوط می کنی!
آسمان رانهای خونی اش را باز می کند. ابرها می روند چکه کنان به سمت غروب... پخش می شود روی سطح افق، لکه ای بزرگ کوه ها سیاه می شوند زنی، پشت قله ها ته کشیده است... .