متن سقوط
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سقوط
شما که ادعایِ نوینِ پیمبری دارید
مگر رهگذری آیین تان نیست؟
چرا در چاه طناب می اندازید؟
شما که سوره ی السقوط را قرائت کردید
از ناله ی لاله ی گوشم چه می خواهید؟
رهایش کنید
رهایم کنید
رها...
«آرمان پرناک»
داستانک آرزو
با سر و صدای زیاد و وحشتناکی بر زمین خورد!.
کارگر چوب بر، اره برقی اش را خاموش و با پشت دست عرق پیشانی اش را پاک کرد.
-- : ای کاش با من مداد و دفتر بسازند، یا که تلی هیزم، نه دسته ی تبر.
این سخنان...
می اندیشم به هستی هر برگ!
آنها می دانند
باد از هر سوی بوزد
سرانجامشان سقوط است.
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
و سقوط واژه ی پر وحشتی است
برای تنی
و برای آرزویی.
آنگاه که تن حیران آرزویی از بلندای یک عطش به پایین می پرد.
و به زیر کشیده میشود
شکوه یک بلندپروازی معصومانه.
تمام میشود آرزو.
گم میشود خواستن.
و شروع میشود سکوت مرگبار چشم هایی که عادت می...
اضطرابش با من بود
گنجشکی که در آغوش سقوط
جیکش در نمی آمد
طرز نگاهش اما،
هنوز رهایم نمی کند
آریا ابراهیمی
وَ ما
قبل از هبوط
به قعر دوزخ
سقوط کردیم
تا سرنوشت را
برده باشیم...
اکنون
در سرزمین غم
آواره ایم
وَ تاریخ را
هر روز
تکرار میکنیم.
سقوط می کنم
وقتی انعکاس تصویرم
از بلندای آبی چشمانت
سرازیر می شود... :)
- کتایون آتاکیشی زاده
ردّی از من نمی یابی
نه مشتی خاکستر
نه حتی قطره ای خون
تنها خودم می دانم
چگونه مرده ام
سقوط در برمودای سکوت
دنیایی میبینم سراسر غصه هرجا چشم میاندازم جز غم ارمغانی نمی یابم؛ پس چه شود دنیای رنگین کمانی کودکیمان دنیایی که منتظر بودیم بزرگ شویم تا در آن زندگی کنیم چه شد مهربانی هایمان چه شد خنده هایمان مگر زندگی چقدر سخت است که خنده را از یاد برده ایم...
انقدر به اخرش فکر نکن
اخرش که چی ؟
ته تهش مرگ دیگه !!
همیشه ترسیدیم
از گفتن و نه شنیدن
از خواستن و نشدن
از رفتن و نرسیدن
از ارزو و براورده نشدن
انسان می دونه اخر زندگی مرگه ولی بازم تلاش می کنه !
می خنده ...
گریه...
من به بی رحمی حادثه های زندگی اعتقاد دارم این که اتفاق میوفتن تا بهم بزنن تمام معادله هات رو
تو یک حادثه بودی از اون جنس هایی که نه میشه گفت تلخ نه شیرین !
مثل وقت هایی که پرستار بخش رو به روت وایمیسته و میگه خدا و...
باید سقوط کنی
تا یاد بگیری چجوری پرواز کنی
به یک ارتفاع برای سقوط نیاز دارم..
به یک خواب بدون بیداری ..
به یک رفت بی برگشت ..
به یک سکوت مطلق ..
به یک تاریکی محض ..
انگار که قلبم به جای خون تاریکی را پمپاژ می کند ..
احساسم بردهٔ رقصان سیاهی است و مغزم پایان را...
در جادهٔ پاییزی جوانی گام بر می دارم ...
برق غرور در چشمانم می درخشد و با نوای رویاهای شیرین می رقصم
گوش هایم از شنیدن درست و غلط های مکرر اطرافیان به درد امده است و تظاهر می کنم به فهمیدن !
در رویاهایم سینه سپر می کنم و...
گاهی ماندن سخت می شود ...
ماندن در همان دنیای تکراری و امن ، اما بدون نقطهٔ اوجی ...
باید دل کند و سقوط کرد به پرتگاه زندگی ...
که گاهی سقوط بهتر از پرواز است ...
سرنوشت اتفاقی نیست ...
برای موفقیت باید ریسک سقوط و قبول کنی ......
تمام زمین سقوط کرد
اعدام.
شعر : حادیسام درویشی