پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
می گفت من دیوونه نیستم. چهل سال صبر کردم، بازم صبر می کنم. شاید بیاد. کی می دونه که نمیاد؟ اون میاد تا نامه هایی که براش نوشتم و با صدای خودم بخونم. تا براش شعر بگم و بخونم و بخنده برام. میاد تا بعد چهل سال انتظار پاییزمون بهار شه...می گفت دل کندن واسه شما امروزیاست، ما قدیمیا دل کندن بلد نیستیم. فقط بلدیم بمونیم. هم عاشق، هم وفادار... حالا چه به خودش، چه به یادش...می گفت چهل سال پیش بهم گفت برمی گردم، من به همون قول زنده م.آگهی ترحیمش هفته...
یک بار هم صدایم کرد ابدِ من. یعنی به من ختم می شود. یعنی به هم ختم می شویم. هر چه که پیش بیاید، حتی اگر روزها باهم قهر باشیم و از هم دلخور، حتی اگر بدترین دعواها را با هم داشته باشیم، حتی اگر از هم دلشکسته و رنجور شویم، باز هم آخرش به یکدیگر ختم می شویم و در کنار همیم.ابدِ من، یعنی مهم نیست چه پیش بیاید و چه شود بینمان، من همیشه هستم. ابدِ من یعنی تا ابد الدهر عاشقت می مانم.تا آن روز با کلمات زیادی مرا خطاب کرده بود، اما ابد من معصومانه ترین ...
بی بی همیشه می گفت:اونایی که روحشون به هم متعلق باشه،هرچقدرم دنیا بازیشون بده و از هم دور بشن،بازم به هم برمی گردن و تهش به هم دیگه ختم می شن.می گم دلبر، تو بگو بهم... راسته؟...