سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
سلول انفرادی می خواهم از جنس اغوشتدیواره هایش چنان نزدیک که انفرادی بودنش حس شود,زندان بان خوبی باشقفل کردی کلیدت را قورتبده!!ترسی از تشنگی و گرسنگی نیستچشم ها ولب هایت را دارم…...
می دانی فرق من و زندان بان در چه بود؟زمانی که پنجره ی کوچک سلول مرا باز می کرد / او تاریکی و غم اتاقک را می دید و من روشنایی و امید را......