پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو فقط کمی باشکمی لحن ماندنت را عوض کنکمی دوستت دارم هایت را پررنگ کنمن قول می دهممثل زبان مادریتا ابد وصلهٔ جانت بمانم....
هیچ عشقی بعد مردن قابل پیوند نیستبعدِ تو قلب من حتی با خودش پابند نیستسرد می پرسی که خوبی؟یا تو هم آزرده ایبعدِ اسمم بر زبانت دیگر آن پسوند نیست!با زبان دل بپرس از خود، که می خواهی مرا؟؟خوب می دانم که قلبت جای دیگر بند نیستعامل بیچارگی هایم همین خاموشی استفاصله تا ماندنت یک اشک تا لبخند نیستمثل کوهی که به اعماق فرو ریخته استنیستی دیگر ولی دستم به جایی بند نیستهیچ فرقی نیست بین مرگ یا این زندگیزندگی بی عشق حتی دیگر ...
من اگر نبودم همآدمهای زیادی بودند که عاشقت باشندو در نهایتکنار یک نفر زندگی برایت آسان تمام میشدتو اما اگر نبودیمن هیچکس راهیچ کجا و هیچ گاه نمی توانستم اینگونه دوست بدارم."زهره سجادی "...
بین خودمان باشدهر شبدور از چشمان دیگرانعکست را ،در حوض میبوسمدلبر جانشبهافقط روی حیاط خانه ی من بتابمیترسم عاشقت شوند...
دلم یک گوشه خالی از دلهره میخواهدخالی از نبودنت...هی بیدار شوم و باشی...هی بخوابم و بمانی......
مانده ام حس خوش از گوشهٔ آغوش تو بودیا من از بدو تولدبه تو عاشق بودم!!؟...