شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
روزی تورا از بخت بد در آفتابی دیدمیخ کرد آن دریاچه ی گرم آب چشمانمبی اعتنا خرما ی موها را به هم بافتیتار شد روزم وختمی گرفتم بردل زارمگفتم ای جانای زیبا رو نداری رحمبا خنده بردی از خویش هشیارم با شیطنت یلدای موها را نشان دادیبردی از بنیاد هرچه تاب و طاقت و آنم گفت که تورا چاره دهدسلطان شیرازی دیوان بگشادم و خواندم که رهی یابمدیدم که طالع زردوخواجه اینچنین نالیدصنما با غم عشق تو چه تدبیر کنم...