سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
هلاک توأم ستمگر!دوست داشتن تو، رمق ام را می گیرداین روزهادل مشغولِ توأم؛کارگری، در معادن سنگ...
هان ای بهار خسته که از راه های دور موج صدا ی پای تو می آیدم به گوشوز پشت بیشه های بلورین صبحدم رو کرده ای به دامن این شهر بی خروشبرگرد ای مسافر گم کرده راه خویش از نیمه راه خسته و لب تشنه بازگرداینجا میا... میا... تو هم افسرده می شوی در پنجه ی ستمگر این شامگاه سرد......