شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
سرآغازِ زندگیبی شک صدای خندیدنِ کسی ستکه دوستش داریم...تو هر روز که می خندی،من یک دلِ سیر زندگی می کنم.....
خوشبختی زمانی بدست میآید که میان فکر، بیان و عمل یک هارمونی وجود داشته باشد...مثل بدنیا آمد دخترمان ایوا که هارمونی دیگری از عشق است...ایوا همان نبض زندگی ست، همان روحی که زندگی برای ادامه حیاتش به آن احتیاج دارد....
مادرها درجه بندی دارند... بعضیا مامانن، بعضیا مادرن بعضیا مامی، ماما، بعضیا فقط اسمن... بعضیا کنار اسمشون یه جون هم دارن... مثلا فلانی جون...بعضی از مادرا، پدر هم هستن... مَرد...بعضیا فقط اسم مادری رو یدک میکشن، مثل مادر فلان فامیلِ ما که تو شصت سالگی بعد از ۱۲ سال دوستی با پیرمرد هفتاد ساله ای.. به زور و یواشکی و شبانه بردش سر سفره عقد که بخاطره موقعیتش دوماه بعد بلیطش رو بگیره بره کانادا.. کی؟ موقع زایمان دخترش!! اولین نوه ش.....مادر ...
عشق همین استنگاه توصدای توکلامِ توهمین که ذره ای از تومی شود تمامِ من...
امروز حواسِ شهر،پرتِ برف استحواسِ من اماهنوز، درگیر گرمیدستان توست......