سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
به گاهِ دلِ منهنوز یک نفس مانده از شهریور،تا گامهای رفتنش را بردارد...هنوز یک نفس باقیستتا پاییز با کوله باری از مهراز راه برسد،مانده تا به ترکی وا شود،دل گرفته ی انار ها...مانده تا نفسِ خزاندل آسمان را بلرزاندو بباراند دلتنگیِ ابرها را...مانده تا بیقراریِ برگها،برای پای بوسیِ عاشقانِ رهگذر...هنوز مانده تا خاطراتِ گسِ خرمالوهاشیرین شود در دهان باغچه ...هنوز چند قدم ماندهتا سر به هوایی های دل...پاییز...ف...
بهش گفتیم :دلبر! یادته میگفتی رو ما حساب کن ، هستیم تا آخرش...؟؟بابا بی انصاف ما که "از پای فِتادیم ؛ چو آمد غمِ هجران.."کجایی پس؟؟الان پی یه آدرسم ... میدونی چینی شکسته ها رو کجا میخرن؟؟کدوم بازار؟؟اینا میگن دیگه به درد نمیخوره ، جنس لب پر شده که خریدار نداره.ولی آخه نمیشه که بندازیمش دور!اصن میشه مثل قدیما شما بیایی بشی چینی بند زن محل ، تو کوچه داد بکشی : چینی شکسته بند میزنیم...مام هول هولکی چادر سر کنیم بیفتیم دنبا...
دیدین وقتی چسب زخمی کنده میشه دیگه هرکاریش کنی نمیچسبه؟شاید یه چند لحظه ای بمونه ولی اخرش طاقت نمیاره و ول میشه...حکایت بعضی از آدماس...شاید یه روزی مرحمِ دلمون بودنولی وقتی ول کنن و برندیگه نمیشه چسبوندشون...اگه یه روزی رفت دیگه التماس موندن نکنزخمت رو رها کنی هوا بخوره، خودش کم کم خوب میشه......
چه تکراری از این خوشتربگویم دوستت دارملبت را تو بخندانیبگویی من کمی بیشتر...