به خداوند بگو .... حال جهان خوب نبود حال ما ، حال زمین ، حال زمان خوب نبود آدمک ترس از این داشت که انسان بشود گفته بودند ، برایش هیجان خوب نبود برگ تقویم به دست چه کسی رنگ گرفت ؟ تا ابد زرد ، خزان پشت خزان ،...
نه زیبا بود نه مهربان ، هیچ هم چشم های گیرایی نداشت ! کجاست ببیند که پناه میبرم به دروغ از شر دلتنگی ... مداوا میکنم دلتنگی ام را با دروغ ، آری : نه زیبایی ، نه پُر مهری ، نه چشمی دلربا داری!