متن سید عرفان جوکار جمالی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات سید عرفان جوکار جمالی
ای صَنَم یادِ تو امشب عشق بازی می کند
خاطِرم با خاطراتت صحنه سازی می کند
تا نفس بر تارَکِ جان است، حالی تو بیا
ورنه فردا مهلتت را مرگ قاضی می کند
من که پیرم ای جوانم با جوانان عشق کن
عیب نیست، من دلم را باز راضی می...
ای گیاه
ای همسفر
گویا راه معراج
در پیش گرفته ای
و دست مطهر نور را فشرده ای
صبر داشته باش
در سرای علف های قربت...
روزگاری
میوه های کال تو
خوشه فروزان الهام
خواهد شد
و چشمان تو
در تماشای تجرید شسته...
آن روز
الفاظ مجذوب
و آواز ایثار...
پرسید کسی از عاشقی درد تو چیست؟
اندوه جدایی و دلِ سرد تو چیست؟
گفتا که ز من همیشه پرسیده دلم:
نه جبر و نه اختیار، آوردِ تو چیست!
سید عرفان جوکار جمالی
من هنوزم تشنه دیدارم نمی آید چرا؟
این نَسیمِ خوش به گلزارم نمی آید چرا؟
هر که بعدِ او گذر کرد، به کاشانه ی دل
دل بگفتا من گرفتارم نمی آید چرا؟
هر شبانه این دلم سر کرد،زیرِ بغضِ باران
هم چو باران اشک می بارم نمی آید چرا؟
رویِ...
سرمنزل کفر و دین، به مویی بند است
هم زهد ریاگونه تو را پابند است
تزویر مکن و باطن خوب بیار!
که مرد عمل ز عشق، بهره مند است
سید عرفان جوکار جمالی
جانا به فغان و اشک، بی تو سازم
عشق است که داده بال در پروازم
با رنج ندیده، درد دل، بیهوده ست
نه زاهدم و نه پیر و صاحبْ رازم
سید عرفان جوکار جمالی
خسته ام من خسته، دیگر به تَنَم جانی ندارم
گوشه ای اُفتاده ام گویا که دورانی ندارم
خشت خشت قلب خود را با غمی پوشانده ام
بیمِ ریزش من ندارم، شهرِ سامانی ندارم
حُرم سینه آخرش دانم زَنَد دل را به آتش
تَرسِ من از جان نَباشد، چون که جانانی...
در باغچه ذهن
شاخه گل تفکر را آب می دهم
تا عطر شمیم ادراک
بدنبال نسیم حمایت
با بوسه باد
فضا را آکنده از اندیشه کند...
من این شیشه عطر را هدیه می دهم
به طبیعت به لاهوت
و به هسته هستی موهوم
و گل واژه ی تفکر را
با...
گفتند : به چه چیز فکر می کنی ؟ گفتم :هیچ
ناگهان زیر لب گفتم
ای آنکه همان هیچ منی !
ای کاش
یک امشب مرا یاد کنی!
گفتند : درد تو چیست؟
گفتم: دردم این است
که او را ندارم
اما درد او این است
که من او را...
ابر به ابر برایت می گِریسم هر شبانه
درد به درد ذخیره می کنم در کنجِ خانه
سید عرفان جوکار جمالی
دفتر شعرم را شبی
انداختم در آب
تا از فردایش
واژه آبی صداقت
از آن چکه کند
و آن واژه های خام و کم تجربه
کمی آب دیده شوند...
آن شب
من تا خود صبح
نغمه های موزونی که
آب می خواند را می شنیدم
من می شنیدم و می...
دل من کوچه ی تنگی ست که هنگام عبور
روز و شب تنگ تر و تنگ ترش می کردی
سید عرفان جوکار جمالی
در دشت معنی
کی می تواند
ایثار گم شده را در میان
بُهت تردیدها بیابد؟
نوازش ایثار را بر سر غنچه زخمی
حس کنید
آنگاه که
من و آن غنچه
در حال شکفتن هستیم
آری
لبخند آن غنچه زخمی
نتیجه ایثار است
و بُهت هم چو منی
که دستاویز
علف...
هم چو اشک از چشم افتادم کسی باور نکرد
در میان دردها زادم کسی باور نکرد
سید عرفان جوکار جمالی
بُگذَر ، بُگذار ، بُگذَرَد ...
که در پهنه هیچستان زندگی
از هیچ هستیم
و
از هیچ ها باید بگذشت...
سید عرفان جوکار جمالی
از بس که دلم وای دلم در غمت افسرد
چون دشت تَرَک خورده ی بد حال کویرم
سید عرفان جوکار جمالی
گفت:بی دینی،دلم را کافری بی ریشه خواند
دل شکست ،اما نگفتم دین و ایمانم تویی
سید عرفان جوکار جمالی
در میان دشمنان، او را نشانش کرده ام
عیب من گیرید که خود میهمانش کرده ام
بعد از آن رفتن، کسی از درد من آگاه نیست
و چه شبها در خیال خود عیانش کرده ام
بی خبر از عشقم و بی رغبتم در دیدنش
آن طرف من همچنان، وردِ زبانش...
وجودم کجاست؟
آنکه سیری ندارد
به ناسوت...
با چشم دل باید دید
عشق ما تفردی محض است
که پرسه می زند
در عالم لاهوت و...
باید مهجور گشت از وجود
آری
باید از تحجر دور افتاد
خود را باید
در زیر نور غسل داد
ما را در دشت نور بیابید...
هم درد منی و هم دوایم هستی
هم غیر، هم این که آشنایم هستی
یک لحظه مرا رها نکردی ای عشق
چون سایه همیشه پا به پایم هستی
سید عرفان جوکار جمالی
چه ندانسته
پر و بال ما به دیوار
خورد...
و نفهمیدیم که نبض پنجره
هنوز می زند
عقل های ما
ناودانی شد برای جاری کردن
افکاری باران دیده
در اتاقی، کوچه ای و...
و خون های ما
تهی گشت
از ملایمت هوش...
دل های ما
از صافی عشق دور شد...
چه زود به سر رسید زندگانی
از عمر چه شد نصیب، جز حیرانی؟
تکرار ندارد عمر، آگاه شوید
این رطل گران نبوده به آسانی
سید عرفان جوکار جمالی