وای بر حال آن دفتری که
از اشک چشمان عاشقی
خیس شود
و از چشمان معشوقی
نوشته...
سید عرفان جوکار جمالی...
بِرَوَم نمی توانم ، نروم تحمّلم کو ؟
که گزندِ با تو بودن ز فراق بدتر آید
سید عرفان جوکار جمالی...
ابر به ابر برایت می گِریسم هر شبانه
درد به درد ذخیره می کنم در کنجِ خانه
سید عرفان جوکار جمالی...
دل من کوچه ی تنگی ست که هنگام عبور
روز و شب تنگ تر و تنگ ترش می کردی
سید عرفان جوکار جمالی...
هم چو اشک از چشم افتادم کسی باور نکرد
در میان دردها زادم کسی باور نکرد
سید عرفان جوکار جمالی...
از بس که دلم وای دلم در غمت افسرد
چون دشت تَرَک خورده ی بد حال کویرم
سید عرفان جوکار جمالی...
گفت:بی دینی،دلم را کافری بی ریشه خواند
دل شکست ،اما نگفتم دین و ایمانم تویی
سید عرفان جوکار جمالی...
آنچنان ما غم عُزلت بَرِ خویشان دیدیم
عزلتی نیست که باشد بَرِ ما وقت معاد
سید عرفان جوکار جمالی...