پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نا برادر تا کجا کوله یِ آتَش بَر دوش؟تا به کِی با تو مُدارا کردن؟چو هابیل از برادر دشنه خوردنچُنان یوسُف به چاهِ کین فِکندنبرو دیگر برادر بی برادرندیدم آدم از تو بی وفاتَرنمی بخشم تو را هرگز، به واللهقسم بر روحِ بابا، جانِ مادر...
اِی شاهِ بی شینِ دِلَمبی رُخِ ماهَت چه کنم؟وامانده اَم با حسرتِچَشم سیاهَت چه کنم؟اَسبِ چَموشِ خاطِراتهر لحظه کیشَم می دهدماتَم میانِ شَطّ ِ رَنججانَم فدایَت؛ چه کنم؟...
قصه یِ آن شاهِ بی رُخ را بِخوان، افسانه نیستبَر فَلاتِ شانه اَش یک عُمر می بایَد گریستاو که از مَرزِ تمامِ خط قرمزها گذشت بعد از آن در کُنجِ عُزلَت از همه دنیا گُسَست...یاسر یزدانی...
گفت: کدامین مُهره چیره خواهَد شددر نبردِ میانِ شاه وُ رُخگفتمَش پاسخَت جمعِ اضداد استجمع شدند وُ برنده شد؛ شاهرخ...یاسر یزدانی...