پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
شب قدر است و باید توشه ای گیرم ازین شب هااز این خرمن به قدر وسعت خود خوشه برچینمشب قدر است و باید اشک ریزم تا سحر امشبنباید جانمازم را من از این گوشه برچینمکرم کرده ست ساقی و لبالب کرده آهم رابدستم داده جامی که پراز صهبای حکمت هاستدلم امشب دلت را پهن کن سجاده ی خود باششب برگشت با توبه، شب قرآن و رحمت هاستگرفته آسمان امشب زمین را سخت در آغوشبه قصد توبه و رحمت بگو از صدق دل، یارب...بجز فیض و بجز رحمت دگر چیزی نمی یابید...
اشک و آه و شب احیا و دعای جوشنهر فرازش شدم از دست تو گریان امشبارس آرامی...