پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پیچیده شمیمت همه جا، ای تن بی سر!چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد...
برای این همه صحرا که دستشان خالی است بهار، عیدی بی منت خداوند است...
هزار سال در این باغ بی سرانجامیخزان به بار نشست و بهار بی تو گذشت......
لحظات شادی و غم، دو برادرند با همشبم و شهاب دارم، گلم و گلاب دارم...
ای آسمان من که سراسر ستاره ایتا صبح می شمارمت اما ندارمت......
ناگهان ماسک برانداخته ای یعنی چه؟/ مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه؟...
دو فصل است تقویم دلتنگی امخزانی که هست و بهاری که نیست...
از کشف تو ای حضرت رازی همه راضیاین خیل عظیم متقاضی همه راضیآقای معلم زتو ناراضی و بندهغیر از من و آقای نیازی همه راضیاز کار تو ای ساقی پر کار محلهجمشید و فری فرخ و نازی همه راضیشادند ز کشف تو دبیران و امیرانشیمی ادبیات ریاضی همه راضیگاهی چه بخواهی چه نخواهی همه خوشحالگاهی چه بسازی چه نسازی همه راضیبرخورد ندارند ، تماس بدنی هماز غیرت خط های موازی همه راضیهم دلبری آسان شده هم عشق ، فراواناز برکت ...
تنها شراب چشم خمار تو قادر استمیخانه را دوباره پر از مشتری کند...
عمری گذشت و ساخته ام با نداشتنای دل! چه خوب بود تو را هم نداشتم...
ابتدا شاید خدا حور و پری را خلق کردبعد موجودات ناز دیگری را خلق کردهی کپی برداری از روی پریهایش نمودسوگل و مینا و مهسا و زری را خلق کردپشت هم هی دختر ابرو کمانی آفریدبعد کم کم شیوه های دلبری را خلق کردباد را فرمود تا با زلف زن بازی کندیک نفر آمد یهویی رو سری را خلق کرددید کم کم حرفهای آدمی مرموز شدبین آدمها زبان زرگری را خلق کردخواست راحتتر بگوید مرد حرفش را به زنواژه هایی مثل جای خواهری را خلق کردعده ای را کا...
بیا و با نفسِ روشنت به مرده دلانبباوران که مسیحای دیگری هم هست...
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سرچون شیشه عطری که درش گم شده باشد...
یک قطره بوی زُلف تَرت را چکانده انددر عِطردان ذوق و بهار آفریده اند...
بمان که فلسفه ی این شب دراز این استکه یک دقیقه تو را بیشتر نگاه کنم.....
در دیده ام نگاهی و آهی هنوز هستباران اشک گاه به گاهی هنوز هستهان ای شب فلک زده در مشت خالی اتشکرخدا که سکه ماهی هنوز هستیک شب بکوب کوبه ی در را و باز شواینجا چراغ چشم به راهی هنوز هستعریان کنید جام می هفت ساله راتا در من اشتیاق گناهی هنوز هست!در چشم کهربایی ات ای روشناترینمیل ربودن پر کاهی هنوز هست؟شکر خدا به میمنت روی و موی دوستروز و شب سپید و سیاهی هنوز هستاز شش جهت اگر چه قفس مانده است و بسفکر فرار باش که ...
بیهوده به پرواز مَیَندیش، کبوتربیرونِ قفس ریخته پَرهای زیادی . . ...
بیهوده به پرواز میندیش کبوتربیرون قفس ریخته پر های زیادی...
مستی به شکستن سبویی بند استهستی به بریدن گلویی بند استگیسو مفشان، توبه ما را مشکنچون توبه عاشقان به مویی بند است...
خورده است ولی غیر ارادی خورده استاز شدت غم ز فرط شادی خورده استافتاده زمین و بر نمی خیزد... وایاین تاک گمان کنم زیادی خورده است...
زمیندهان باز کرده و چاک چاک میخنددنخلها میرقصندبسطامی میخواندچیزی نمانده این خانه همبزند زیر آوار...
هزار بار گفتمبا این بادهای هرزه نپربه آنها نخ ندهحالابالای آن دکلبا سیمهای لخت فشار قویدست و پنجه نرم کن بادبادک جوان...
ناگهانشیشههای خانه بی غبار شدآسمان نفس کشیددشت بی قرار شدبهار شد!...
شکر ایزد فن آوری داریمصنعت ذره پروری داریماز کرامات تیم ملی مانافتخارات کشوری داریمبا «نود» حال میکنیم فقطبس که ایراد داوری داریموزنه برداری است ورزش ماچون فقط نان بربری داریممی توانیم صادرات کنیمبس که جوکهای آذری داریمبرف و باران نیامده به درکما که باران کوثری داریمگشت ارشاد اگر افاقه نکردصد و ده تا کلانتری داریمخواهران از چه زود میرنجیدما که قصد برادری داریمما بر...
لب این حوض مینشینمچنگ ابی بر میدارمو به آن زل میزنموقتی بهانهای ندارمبرای سرودنت...
چه گواراست این شربت زعفرانیاما تشنه از محله ما رفتعباس تعزیه...
خدا کند که بهار رسیدنش برسدشب تولّد چشمان روشنش برسدچو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روزبه این امید که دستم به دامنش برسدهزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگکه آن انارترین، روز چیدنش برسدچه سالها که در این دشت منتظر ماندمکه دست خالی شوقم به خرمنش برسدبر این مشام و بر این جان، چه میشود؟ یا رب!نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسدخدای من! دل چشم انتظار من تا چندبه دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟...
بگذار که این باغ درش گم شده باشدگلهای ترش برگ و برش گم شده باشدجز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغگر قاصدک نامه برش گم شده باشدباغ شب من کاش درش بسته بماندای کاش کلید سحرش گم شده باشدبی اختر و ماه است دلم مثل کسی کهصندوقچه سیم و زرش گم شده باشدشب تیره و تار است و بلا دیده و خاموشانگار که قرص قمرش گم شده باشدچاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگخواب پدری که پسرش گم شده باشدآن روز تو ر...
شکست آینه و شمعدان ترک برداشتخبر چه بود که نصف جهان ترک برداشتخبر رسید به تالار کاخ هشت بهشتغرور آینهها ناگهان ترک برداشتخبر شبانه به بازار قیصریه رسیدشکوه و هیبت نقش جهان ترک برداشتخبر رسید هراسان به گوش مسجد شاهصلات ظهر صدای اذان ترک برداشتخبر چه بود که بغض غلیظ قلیانهاشکست و خنده شاه جوان ترک برداشتخبر دروغ نبود و درست بود و درشتچنان که آینه آسمان ترک برداشت:سی و سه پل وسط خاکها و ...
به نام عشق که زیباترین سرآغاز استهنوز شیشه عطر غزل درش باز استجهان تمام شد و ماهپارههای زمینهنوز هم که هنوز است کارشان ناز استهزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفتکه عشق حادثه ای خانمان بر انداز استپدر نگفت چه رازی است این که تنها عشقکلید این دل ناکوک ناخوش آواز استبه بام شاه و گدا مثل ابر میباردچقدر عشق شریف است و دست و دل باز استبگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشقچرا که سنگ صبور است و محرم راز...
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نینخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ریسری که بود دمادم به روی دوشِ نبیسری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبیسرت شریفترین سجدهگاهِ باران استسرت امانتِ سنگینِ روزگاران استمنم مسافر بیزاد و برگ و بیتوشهسلامِ من به تو، ای قبلهگاهِ ششگوشهسلام وارث آدم، سلام وارث نورسلام ماه درخشانِ آسمان و تنورسلام تشنهلبِ کشتۀ میانِ دو رودسلام خیمۀ جانت اسیر آتش و دودسلام ما به تو ای پادشاه درویشانچه میکنند ببی...
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب ترین شیوه جان باختن است این...
آشفته سریم شانه ی دوست کجاست ؟...
هم در به دری دارد و هم خانه خرابی عشق است و مزین به هنرهای زیادیبیچاره دل من که در این برزخ تردیدخورده ست به اما و اگرهای زیادی...