پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گلوی احساس،در فشار است!زیر هجوم بغض،آی لیلای من،دوری از مُسکن دست هایت؛ -- شب زده ام کرده است. زانا کوردستانی...
چه کنم نیست دلی بی کینهو شده بغض به دلها مهمانو نمانده است کسی از جنس نسیمتا که از دیدن یک غنچه ی گلاز همه تیره دلی ، دل بِکندآهاز این دلِ تنگ که به زنجیر غم است باز امشبساز ناکوک منمبین این مردم پر کینه ی شهرآهاز غصه دلم می سوزدتا به کی طعمه ی این قوم شَوَم؟تا به کی زخم زنند بر دل من؟منم آن شب زده ی طوفانیکه دلم می خواهدبزنم بوسه به گلبرگ گل داوودی بادصبا...
چه کنم نیست دلی بی کینهو شده بغض به دلها مهمانو نمانده است کسی از جنس نسیمتا که از دیدن یک غنچه ی گلاز همه تیره دلی ، دل بِکندآهاز این دلِ تنگ که به زنجیر غم است باز امشبساز ناکوک منمبین این مردم پر کینه ی شهرآهاز غصه دلم می سوزدتا به کی طعمه ی این قوم شَوَم؟تا به کی زخم زنند بر دل من؟منم آن شب زده ی طوفانیکه دلم می خواهدبزنم بوسه به گلبرگ گل داوودی-بادصبا...