چه کنم
نیست دلی بی کینه
و شده بغض به دلها مهمان
و نمانده است کسی از جنس نسیم
تا که از دیدن یک غنچه ی گل
از همه تیره دلی ، دل بِکند
آه
از این دلِ تنگ
که به زنجیر غم است باز امشب
ساز ناکوک منم
بین این مردم پر کینه ی شهر
آه
از غصه دلم می سوزد
تا به کی طعمه ی این قوم شَوَم؟
تا به کی زخم زنند بر دل من؟
منم آن شب زده ی طوفانی
که دلم می خواهد
بزنم بوسه به گلبرگ گل داوودی
-بادصبا
ZibaMatn.IR