پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
در شب هایی که ده سال طول کشیده بودنددر غروب تاریک و درخشش ستارگانمن راه می رفتم با غم و انتظاردلم پر از پرسش ها بود، بی جواباز پیراهنمان فراتر می رفتمبا هر قدم یک خاطره جدید، خنده ای دلنگراحساس سرزندگی و تغییر در همه جاشب هایی که ده سال طول کشیده بودنددر جستجوی پاسخ ها به سوالات عمیقممن در زمان سفر می کردم به گذشتهاز زخمی شدن تا بهبود، از شکست تا پیروزیشب هایی که ده سال طول کشیده بودنداما در انتها، در روشنایی روز جدیدمن ...
از وقتی دلبسته اَت شده امتمام صبح ها، روزها و شبهایم بوی عشق می دهد ️️️...