متن دل شکستن
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دل شکستن
دراین شهرویرانی
به جایی میروی کان خودنمیدانی
مواظب باش دل خلقی نلرزانی
کین بهترین راه هست ااگر دانی
بخدا عزیزم،
هر چیزی حد و حدودی دارد،
حتا دل شکستن هم!
شعر: رفیق صابر
ترجمه: زانا کوردستانی
نه خواندی
نه می خواستی بخوانی
شاید روزِ نیاز
شاید روزِ اسباب کشی
زمانی که داری ظرف های شکستنی را
در روزنامه ها می پیچی
چشم هایت
لمس شان کند
آن نامِ آشنای پرتکرار
در ستونِ حوادث را...
«آرمان پرناک»
و درد، آینه ای بود و
دو ابرِ تشنه ی باریدن
چقدر شیشه شکستم من
چقدر شکل تو دیدم من
«آرمان پرناک»
تو نه!
گلوله ات راست می گفت !!
آدمی که پای قلبِ خود ایستاده،
سایه اش زود کج خواهد شد....
«آرمان پرناک»
خدایا
این بار به پاییز مرخصی بده
بگذار به عالم نشان دهم
در خود فرو ریختن یک مرد را...
«آرمان پرناک»
آدمها
قَند را میشکنند!
تا از حلاوتش بهره گیرند
رکورد را میشکنند!
تا به افتخارش برسند
هیزم را میشکنند!
تا به گرمای آتش برسند
غرور را میشکنند!
تا به افتادگی برسند
سکوت را میشکنند!
به آوازی برسند
امّا من هنوز نفهمیدم چرا آدَمها
دل میشکنَند ..!!
هرگز نمی دانستم عشقش، عاقبت/
می سوزد احساسِ مرا سر تا به پا/
زهرا حکیمی بافقی
(بیتی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)
قلبش مثالِ سنگ بود و، من دلم/
نازکتر از یک شیشه و، در غم رها/
هرگز نمی دانستم او خواهد شکست/
قلبِ مرا در سنگلاخِ صخره ها/
زهرا حکیمی بافقی
(برشی از غزل ۱۱، کتاب نوای احساس)
حرفِ «نمی خواهم تو را» می گفت همواره/
امّا نمی دانم چرا باور نمی کردم/
با من نبود اصلا دلش؛ می دیدم این را باز/
با این دلِ دردآشنا، باور نمی کردم/
شد باورم؛ وقتی که نارویش به دید آمد/
هرچند، دردی ناروا، باور نمی کردم
شاعر: زهرا حکیمی بافقی...
دل عاشق بعدتومحکوم به شکسته چه میشدکه دوباره برگردم به گذشته
اگه چسب رو هم بکنی و دوباره بچسبونی دیگه مثل اولش نمی چسبه چه برسه به قلب آدمها،انتظار نداشته باش برات مثل دفعه اول باشم.
در شب هایی که ده سال طول کشیده بودند
در غروب تاریک و درخشش ستارگان
من راه می رفتم با غم و انتظار
دلم پر از پرسش ها بود، بی جواب
از پیراهنمان فراتر می رفتم
با هر قدم یک خاطره جدید، خنده ای دلنگر
احساس سرزندگی و تغییر در...
زبور
تورات
انجیل
قرآن...
ای کاش در صفحه ایی، سوره ایی، آیه ایی
حتی کوتاه!
می گفتی:
مبادا دلی را بشکنید!
▪️سیامک عشقعلی
اندر دلِ دیوانه من، یاد یار پدیدار نباشد
هیچ قطره اشکی ، بر رخ من پدیدار نباشد
جان را که مَه آلود وزمستانی نمود ،افکارش
راه مرام نیست, که پرتو عشق بر او بتابد
آدمی که بهشتم را به سیبی دهد بر باد
عجب آدم فروشیست ،عاشقی را دادبرباد
می...
چه دنیای بی رحمی است عشق
من به او نگاه می کردم
او به دیگران
داشتم فکر میکردم اگه مونده بودی چقدرحالم خوب بود ، چقد دلم گرم بود ، چقد پشتم پر بود
شاید اگه بودی آدم خوشحال تری بودم ،آدم اروم تری بودم
شاید اگه بودی اصلا مَنِ الان وجود نداشت
منی که به مودی بودن ،به عصبی بودن، به بد بودن ،...
اگرم عمر شود نهصد و اندی
و نمازم همه بر پا که چنان پینه ببندد
سر و پیشانی و دستان
و سحر تا به شبم روزه بگیرم
وای؛ یکبار اگر دل بشکانم
همه آن عمر گرانمایه
به یک ارزن پوسیده نیرزد