سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
فرقت که زهر تیغ را بوسید بابا!ابلیس در هرگوشه می خندید بابا!یک عمر می ترسیدم از آن روز؛ آخر آمد و سرخ از بغض شد خورشید بابا!ای فاتح مظلوم! ای تنهاترین یار!این شهر قدرت را نمی فهمید بابا!خاک از تو می آموخت خاکی بودنش راخیبر از اعجاز تو می لرزید بابا!ای مهربان با سفره ی شام یتیمانای بهترین! زیباترین امید بابا!هرجا نبرد حق و باطل بود گفتند: انگار مثل شیر می جنگید بابا!ای کاش مادر بود زخمت را ببندداما یقین دارم ت...