جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالیجام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالیکوچ کردن دسته دسته آشنایانم ولی بازباغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالیوای از دنیا که یار از یار میترسدغنچه های تشنه از گلزار میترسدعاشق از آوازه دیدار میترسدپنجه ای خنیاگران از تار میترسدشهسوار از جاده ای هموار میترسداین طبیب از دیدن بیمار میترسد...
شب ماند و او دیگر نیامدگم بودم و دستی به روی شانه ام زدگفتم که دیگر جان ندارممن بغض ابری بی قرارمقلبم گرفت از شهر خالیرد کن مرا از آشفته حالی......