موی سپیدت در آینه لرزید نه مثل برف نه مثل خاکستر خطی بود که زمان بر شیشه کشیده بود و چشمهایت بیصدا مثل دو زخمِ روشن نشسته بر تاریکی در میان این تضاد نه پیر شدم نه جوان فقط به لرزشِ لحظهای فکر کردم که چگونه میتواند تمام عمر را...
به هر تقدیر شکلک در نیاوردم فقط میخواستم شکل خودم باشم گلومو پاره کردم اما این مردم بهم گفتن که دیوونست ، عاشق نیست...