پنجشنبه , ۱۹ مهر ۱۴۰۳
آنقدَر بالا پریدم تا زمین یک نقطه شددیدم از بالا که دنیایم همین یک نقطه شدای که از پرواز مرغان هوایی دم زدیسهم من از زندگانی را ببین، یک نقطه شدبهزادغدیری...
-صد سال تنهایی؟نه ورق بزنید!-یادداشت های زیرزمینی؟نه ورق بزنید!-پرونده ایپکرس؟نه ورق بزنید!-اعترافات نات ترنر؟نه ورق بزنید!ورق بزنیدباز هم ورق بزنیدمرا در پایان بازِ کتابِ زندگیدفن کنید ...«آرمان پرناک»...
هر چقدر دوست داریجلویم سنگ بیانداز، دریا !این رودِ بی دست و پا،سرِ پایان دارد !!«آرمان پرناک»...
شمع بی تاب تر از من سَرِ پایان داردکاش پایان بپذیرد غمِ دوری امّا ...«آرمان پرناک»...
تو هستی که همه جان ها را در خود داریتو آغاز و پایان هر داستانی هستیدستان تو در بیان است و جستجوی تو، جستجوی خداست...
مرده ای در تحرّڪم انگارحسرت گور در دلم ماندهدیگر از زندگی شدم ،،،ارضاءجای چنگش به گُرده ام ماندهمثل دیوانه ها شدم ،،، انگاربا خودم حرف می زنم گاهیاینهمه اسم توی گوشی توتا بفهمی چقدر تنهاییکافه ای دنج ...شهرک ولیعصرساعتِ پنج ونیم /حوالیِ عصرڪافه ای ڪه چقدرکوچک بودشیڪ و نُقلی ولی شبیهِ قصرو صدایی ڪه مثل همیشه نبودعذر میخام خانم: چی میل دارین؟من ولی غرقه در گذشته ی دووورآی خانم ! باشمام ! مگه خوابین؟...
وقتی کتابی که دوست دارم، به پایان می رسد، نا امیدانه صفحه آخرش را ورق می زنم؛فقط به امید اینکه تنها یک کلمه ی دیگر از کتاب مانده باشد و من آن را ندیده باشم. اما اکثر اوقات همچین چیزی ومود ندارد و آن کتاب به پایان رسیده است. کتاب به پایان رسیده است!خیلی ساده است ولی دردناک است:(شخصیت ها هنوز در ذهن من زنده اند. نمی توانم آنها را از ذهنم بیرون کنم. من می خوام تا ابد بنشینم و و درباره شخصیت های آن کتاب بخوانم. با غم آنها گریه کنم و با شادی شان ب...
ای وای بر آنان که احسان را نمی فهمندماندن به روی عهد و پیمان را نمی فهمندسخت است حتّی باورش امّا خطاکارانبعد از خطا معنای جبران را نمی فهمندای وای بر آنان که در دنیای احساساتاحساس پاکِ عشق سوزان را نمی فهمندوقتی قلم در دست میگیرند حتّی خودیک مصرع از اشعار دیوان را نمی فهمنددر کوچه های ابریِ افکار خیس خوردهلالایی آوای باران را نمی فهمندپشت نقاب گریه بر اشک تو می خندنداینها که حال چشم گریان را نمی فهمندجا مانده ا...
جهان بی ابتداو بی منتهاستمداری دارد و مرکزیدرست آنجا که گمان می کنی نقطه ِپایان استحرکتی دیگر آغاز می شودپایان پیش درامد استپایان تنها نقطه تغییر استاز حالتی به حالت دیگرپایان مبارک استآن سه روز-سولماز رضایی...
جهان بی ابتدا و بی منتهاست مداری دارد و مرکزی درست آنجا که گمان می کنی نقطه ِپایان است حرکتی دیگر آغاز می شود پایان پیش درامد است پایان تنها نقطه تغییر است از حالتی به حالت دیگر پایان مبارک است آن سه روز-سولماز رضایی...
خودم هم دیگر نمی دانمتو را چندبار حساب کرده امکه دلخوشی هایم پایان نمی گیرد...جلال پراذران...
گفت و گو با درود اغاز و با بدرود پایان می پذیردزندگی با عشق شروع و با مرگ به پایان میرسد...
بیا قدم بزنیم امشب این خیابان رادوباره حس بکنیم احتمالِ باران راچه زود می گذرد مهر و از همین حالاگرفته ایم به خود، رنگ و بوی آبان راغمی میانِ نفس های سرد پاییز استکه می بَرَد به تناسُخ روانِ انسان رابیا به یاد هزاران شبی که بی تو گذشتکمی مطالعه کن این کتابِ عریان رادر ابتدای همین چارراه، یک کافه ستبیا تمام کنیم این مرورِ میدان راکنار هم بنشینیم و باز مثل قدیمدوباره سَر بکشیم انتظارِ فنجان رااز این به بعد بیا در...
به یک ارتفاع برای سقوط نیاز دارم..به یک خواب بدون بیداری ..به یک رفت بی برگشت ..به یک سکوت مطلق ..به یک تاریکی محض ..انگار که قلبم به جای خون تاریکی را پمپاژ می کند ..احساسم بردهٔ رقصان سیاهی است و مغزم پایان را دیکته می کند ...!یلدا حقوردی...
منم و چشم چراغی روشنبر مسیری رو به پایانکه در آخر آنخانه دل خاموش است !...
رد پایت به پایان رسید ، .اثری از تو نبود...
زمستان هم رو به پایان است و آنچه تمامی ندارد به انتظار نشستن برای چیزی دیگر است.فصلی دیگر،روزی دیگر،فرقی نمیکند ما همیشه از پایان هرچیز ترسیدیم و همین ترس از پایان مارا زودتر به انتها رسانید.هرکجا که بودیم این دل،جایِ دیگری نفس کِشید هوای دیگری در سر داشت.زمستان هم رو به پایان است بهار دوباره می آید و بازهم پایانش مارا آزرده خواهد کرد.باور کن ما آغاز هرچیز را نفهمیدیم بس که به پایان آن اندیشیدیم. . ....
از همین جا...به تو ای دور از من ....دورترین نقطه ِ امکان از منبه تو ای... رفته به هجران از من ...از همین نقطه... شروعت کردم ...تا همین فاصله ... پایانم شدامتداد ِ بودنت تا دور دست .......خط پایان ِ نگاهم ...گُم شدبه تو ای دورترین فاصله ام...به من از خویشتنم ْ نزدیکی...تا کجای قصه ام می مانی...تو خودت میدانی...این... فاصله های ممتد...هرگزش نیست مرا... پایانی...
عجب شب غمگینیجسم و ذهنم دو قطب همنام شدندنوار قلب صدا، پیام آور تسلیت استتمام اتاق در انتظار پایانیک مشاعره پلک میزنندذهن و ته سیگار من انتهای این نگاهند...
ای کاش قرنطینه شود این دل من در دل تو️تا که به پایان برسد هر چه بلاست دور و برم ...!...
دارد به پایان می رسد این شاعرتیریمانند کبریتی که سمت باد میگیرییک روز آخر میرسی عالیجناب عشقیک روز مثل نوشدارو باهمان دیرییک روز شاعرها به دنیا حکم می رانندانا فتحناکبدون خون و درگیری...
انقضای دوست داشتنتپایان جان من است......
من و تو می دانیمزندگی آغازی است که به پایان راهی استزندگی آمدن و بودن و جاری شدن استزندگی رفتن خاموش به یک تنهایی استمن و تو می دانیمزندگی آمدن استزندگی بودن و جاری شدن استزندگی رفتن و از بودن خود دور شدن استزندگی شیرین استزندگی نورانی استزندگی هلهله و مستی و شورزندگی این همه است......
عمر ، مانند سوختن یک شمع به پایان میرسد و ما همچنان در انتظار کسی هستیم که درکمان کند ......
پایان تقدیر انار سفیر خون تابوت دانه های زنده به گور یلدا اما پایان تقدیر پسته ی خندان هم خواهد بود....
وقتی عشق به پایان میرسد بدان که عشق نبوده است عشق را باید زندگی کرد نه آنکه به یاد آورد....
پایان های شاد ، تنها در فیلم ها رخ میدهد!!!...
رفته رفته وقت ما دارد به پایان می رسدتا که عمری هست ناز یار را باید کشید...
یلدای گیسوان من آغاز می شودپاییز بی بهار به پایان رسیده استکاری نکن که شهر خبردارمان شودخواب از سر تمام کلاغان پریده است...
از تو آغاز شدم تا که به پایان برسم......
طرحِ لبخندِ توپایان پریشانیهاست ......
از توآغاز می شومدر توپایان می گیرم...
هرچه بیشتر میگریزمبه تو نزدیک تر میشومهر چه رو برمیگردانمتو را بیشتر میبینمجزیره ای هستمدر آبهای شیداییاز همه سوبه_تو_محدودمهزار و یک #آینهتصویرت را میچرخاننداز تو آغاز میشومدر تو پایان میگیرم...
به پایان رسیدیم امانکردیم آغازفرو ریخت پرهانکردیم پرواز...
پایان راه هادلی که به بی راهه از تو دور شد...
آنچه پایانی ندارد نه تو هستی نه من ...!این انسانیت است که تا پایان ادامه خواهد داشت......
حتے تاریڪ ترینشب نیز پایان خواهد یافت!و خورشید خواهد درخشید روزهای خوب خواهند آمدبه امید فردایۍ روشن ڪہبه آرزوهاے امروزمان برسیم...
هیچ شبی پایان زندگی نیست. از ورای هر شب دوباره خورشید طلوع می کند و بشارت صبحی دیگر می دهد این یعنی امید هرگز نمی میرد....
بعضی دوستت دارم ها بی فایده اند... مثل موفق باشید های پایان برگه ی امتحانی...!...
درد دارد همیشه دل کندندرد دارد تمام پایان ها...
می آییمکه برویم ...و در این بحبوحه آنچنان سرگرم دنیا میشویم که فراموش میکنیمپایان نزدیک است...
هرچه بیشتر می گریزم،به تو نزدیکتر می شوم.هر چه رو برمی گردانم،تو را بیشتر می بینم.جزیره ای هستم در آبهای شیدایی،از همه سو به تو محدودم.هزار و یک آینه تصویرت را می چرخانند.از تو آغاز می شوم،در تو پایان می گیرم....